3. اسب لاغر ميان به كار آيد
پادشاهى چند پسر داشت، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مىنگريست، و با چنان نگاهش، او را تحقير مىكرد.آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مىنگرد، به پدر رو كرد و گفت:اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است، چنان نيست كه هركس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است، چنانكه گوسفند پاكيزه است، ولى فيل مردار بو گرفته مىباشد:
آن شنيدى كه لاغرى دانا
اسب تازى وگر ضعيف بود
همچنان از طويله خر به
گفت بار به ابلهى فربه
همچنان از طويله خر به
همچنان از طويله خر به
تا مرد سخن نگفته باشد
هر پيسه (35) گمان مبر نهالى (36)
شايد كه پلنگ خفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
شايد كه پلنگ خفته باشد
شايد كه پلنگ خفته باشد
اى كه شخص منت حقير نمود
اسب لاغر ميان، به كار آيد
روز ميدان نه گاو پروارى
تا درشتى هنر نپندارى
روز ميدان نه گاو پروارى
روز ميدان نه گاو پروارى
كس نيابد به زير سايه بوم (37)
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
نيم نانى گر خورد مرد خدا
ملك اقلمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دگر
بذل درويشان كند نيمى دگر
همچنان در بند اقليمى دگر
همچنان در بند اقليمى دگر