13. اندازه نگهدار كه اندازه نكوست
يكى از شاهان، شبى را تا بامداد با خوشى و عيشى به سر آورد و در آخر آن شب گفت:
ما را به جهان خوشتر از اين يكدم نست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
اى آنكه به اقبال تو در عالم نيست
گيرم كه غمت نيست، غم ما هم نيست
گيرم كه غمت نيست، غم ما هم نيست
گيرم كه غمت نيست، غم ما هم نيست
حرامش بود نعمت پادشاه
مجال سخن تا نيابى ز پيش
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش
كه هنگام فرصت ندارد نگاه
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش
ابلهى كو روز روشن شمع كافورى نهد
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ
به روى خود در طماع باز نتوان كرد
كس نبيند كه تشنگان حجاز
هر كجا چشمه اى بود شيرين
مردم و مرغ و مور گرد آيند
چو باز شد، به درشتى فراز نتوان كرد(63)
به سر آب شور گرد آيند
مردم و مرغ و مور گرد آيند
مردم و مرغ و مور گرد آيند