حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

120. از آسمانها خبر مىداد، ولى از خانه اش بى خبر!

ستاره شناسى (كه از آسمانها خبر مىداد و با ديدن اوضاع ستارگان، از نهانها پرده برمى داشت) يك روز به خانه اش آمد، ديد مرد بيگانه اى با همسرش خلوت كرده است، عصبانى شد، و آن مرد را به باد فحش و ناسزا گرفت، رسوايى و شورى بر پا شد، صاحبدلى كه آن ستاره شناس را مىشناخت و از وضع او و خانواده اش با خبر بود گفت:




  • تو بر اوج فلك چه دانى چيست
    كه ندانى كه در سراى تو كيست! (319)



  • كه ندانى كه در سراى تو كيست! (319)
    كه ندانى كه در سراى تو كيست! (319)



/ 183