حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

36. نجات يافتن نيكوكار و هلاكت بدكار

با گروهى از بزرگان در كشتى نشسته بودم. كشتى كوچكى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن كشتى كوچك، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يكى از بزرگان به كشتيبان گفت: «اين دو نفر را از غرق نجات بده كه اگر چنين كنى، براى هر كدام پنجاه دينار به تو مىدهم.»

كشتيبان خود را به آب افكند و شناكنان به سراغ آنها رفت و يكى از آنها را نجات داد، ولى ديگرى غرق و هلاك شد.

به كشتيبان گفتم: لابد عمر او به سر آمده بود و باقيمانده اى نداشت، از اين رو اين يكى نجات يافت و آن ديگر به خاطر تاءخير دستيابى تو به او، هلاك گرديد.

كشتيبان خنديد و گفت: آنچه تو گفتى قطعى است كه عمر هر كسى به سر آمد، قابل نجات نيست، ولى علت ديگرى نيز داشت و آن اينكه: ميل خاطرم به نجات اين يكى بيشتر از آن هلاك شده بود، زيرا سالها قبل، روزى در بيابان مانده بودم، اين شخص به سر رسيد و مرا بر شترش سوار كرد و به مقصد رسانيد، ولى در دوران كودكى از دست آن برادر هلاك شده، تازيانه اى خورده بودم.

گفتم: صدق الله، خدا راست فرمود كه:

من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها:

كسى كه كار شايسته اى انجام دهد، سودش براى خود او است. و هر كس بدى كند به خويشتن بدى كرده است.

(فصلت / 46)




  • تا توانى درون كس متراش
    كار درويش مستمند (125) برآر
    كه تو را نيز كارها باشد



  • كاندر اين راه خارها باشد
    كه تو را نيز كارها باشد
    كه تو را نيز كارها باشد



/ 183