باب اول: در سيرت پادشاهان
1. دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: «هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.»
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
دست بگيرد سر شمشير تيز
دست بگيرد سر شمشير تيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
جهان اى برادر نماند به كس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
دل اندر جهان آفرين بند و بس
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك