17. نتيجه شوم حسادت
يكى از دوستان كه از رنج روزگار خاطرى پريشان داشت، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله كرد و گفت: «درآمد اندكى دارم ولى عيال بسيار، و نمى توانم بار سنگين نادارى را تحمل كنم، بارها به خاطرم آمد كه به سرزمينى ديگر كوچ كنم چراكه در آنجا زندگيم هرگونه بگذرد، كسى بر نيك و بد من باخبر نمى شود و آبرويم حفظ مىگردد.»
بس گرسنه خفت و كس ندانست كه كيست
بس جان به لب آمد كه بر او كس نگريست
بس جان به لب آمد كه بر او كس نگريست
بس جان به لب آمد كه بر او كس نگريست
ببين آن: بى حميت (69) را كه هرگز
كه آسانى گزيند خويشتن را
زن و فرزند بگذارد بسختى
نخواهد ديد روى نيكبختى
زن و فرزند بگذارد بسختى
زن و فرزند بگذارد بسختى
كس نيايد به خانه درويش
يا به تشويش و غصه راضى باش
يا جگربند، پيش زاغ بنه (71)
كه خراج (70) زمين و باغ بده
يا جگربند، پيش زاغ بنه (71)
يا جگربند، پيش زاغ بنه (71)
راستى موجب رضاى خدا است
كس نديدم كه گم شد از ره راست
كس نديدم كه گم شد از ره راست
كس نديدم كه گم شد از ره راست
2. دزد از پاسبان
3. زناكار از سخن چين
4. زن بدكار از نگهبان.
ولى آن را كه حساب پاك است از محاسب حسابرس) چه باك است.
مكن فراخ روى در عمل اگر خواهى
تو پاك باش و مدار از كس اى برادر، باك
زنند جامه ناپاك گازران (73) بر سنگ
كه وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (72)
زنند جامه ناپاك گازران (73) بر سنگ
زنند جامه ناپاك گازران (73) بر سنگ
به دريا در منافع بى شمار است
اگر خواهى، سلامت در كنار است (74)
اگر خواهى، سلامت در كنار است (74)
اگر خواهى، سلامت در كنار است (74)
دوست مشمار آنكه در نعمت زند
دوست آن دانم كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
لاف يارى و برادر خواندگى
در پريشان حالى و درماندگى
در پريشان حالى و درماندگى
ز كار بسته مينديش و در شكسته مدار
منشين ترش از گردش ايام كه صبر
تلخ است وليكن بر شيرين دارد(78)
كه آب چشمه حيوان درون تاريكى است (77)
تلخ است وليكن بر شيرين دارد(78)
تلخ است وليكن بر شيرين دارد(78)
نبينى كه پيش خداوند جاه
اگر روزگارش درآورد ز پاى
همه عالمش پاى بر سر نهند
نيايش كنان دست بر بر نهند (79)
همه عالمش پاى بر سر نهند
همه عالمش پاى بر سر نهند
يا زر به هر دو دست كند خواجه در كنار
يا موج، روزى افكندش مرده بر كنار
يا موج، روزى افكندش مرده بر كنار
يا موج، روزى افكندش مرده بر كنار
ندانستى كه بينى بند بر پاى
دگر ره چون ندارى طاقت نيش
مكن انگشت در سوراخ كژدم (80)
چو در گوشت نيامد پند مردم
مكن انگشت در سوراخ كژدم (80)
مكن انگشت در سوراخ كژدم (80)