حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

103. بخل نگون بخت

ثروتمندى پولدوست بقدرى بخيل و دست تنگ بود كه مانند حاتم طائى كه به كرم معروف است، او به بخل معروف بود، ظاهرى آراسته به مال دنيا داشت ولى در باطن گدا صفت بود، تا آنجا كه نان را به بهاى جان، عوض نمى كرد، و به گربه ابوهريره (گربه معروف ابوهريره يكى از اصحاب پيامبر) لقمه نانى نمى داد، و استخوانى نزد سگ اصحاب كهف نمى انداخت، هيچ كس خانه او را نديده بود و كنار سفره اش ننشسته بود.




  • درويش (266) بجز بوى طعامش نشنيدى
    مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدى



  • مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدى
    مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدى



او در مسير مسافرتى بسوى مصر، سوار بر كشتى در درياى مديترانه حركت مىكرد، و آن چنان مغرور بود كه همچو فرعون در پوست غرور نمى گنجيد، دريا توفانى شد، او همچون فرعون، كه هنگام غرق شدن دم از ايمان به خدا مىزد (267) به ياد خدا افتاد و خدا خدا مىكرد، و دست به دعا برداشته و از خدا در خواست نجات مىنمود.(268)




  • با طبع ملولت (269) چه كند هر كه نسازد؟
    دست تضرع چه سود بنده محتاج را؟
    وقت دعا بر خداى، وقت كرم در



  • شرطه (270) همه وقتى نبود لايق كشتى
    وقت دعا بر خداى، وقت كرم در
    وقت دعا بر خداى، وقت كرم در



بغل

(آرى حالتى ثابت نداشت، هنگام خطر از خدا مىزد، و هنگام رفع خطر غافل مىماند و بينوايان از ثروت او بى بهره مىماندند.)




  • از زر و سيم، راحتى برسان
    وآنگه اين خانه كز تو خواهد ماند
    خشتى از سيم و خشتى از زرگير(272)



  • خويشتن هم تمتعى (271) برگير
    خشتى از سيم و خشتى از زرگير(272)
    خشتى از سيم و خشتى از زرگير(272)



او به مصر رسيد، در مصر، داراى بستگان فقير و تهيدست بود، او در مصر مرد و همه اموالش به آن تهيدستان رسيد، بطورى كه آنها ثروتمند شدند، پس از مرگ او، لباسهاى پاره و وصله دار خود را بيرون آورد و لباسهاى فاخر و گرانبها پوشيدند.

در همان هفته مرگ آن ثروتمند، يكى از آن تهيدستان را كه بر اثر به ارث رسيدن اموال آن ثروتمند به او، پولدار شده بود، ديدم بر اسب چابكى سوار شده و نوكرى پشت سرش عبور مىكند.




  • وه كه گر مرده باز گرديدى
    رد ميراث، سخت تر بودى
    وارثان را ز مرگ خويشاوند (273)



  • به ميان قبيله و پيوند
    وارثان را ز مرگ خويشاوند (273)
    وارثان را ز مرگ خويشاوند (273)



بخاطر سابقه آشنايى كه بين من و آن سوار بود، آستين او را گرفتم و گفتم.




  • بخور، اين نيك سيرت سره مرد
    كان نگونبخت گرد كرد و نخورد(274)



  • كان نگونبخت گرد كرد و نخورد(274)
    كان نگونبخت گرد كرد و نخورد(274)



/ 183