حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

129. استقبال از يار عزيز

به ياد دارم يك شب يارى عزيز به خانه ام آمد، با ديدارش به گونه اى به استقبال جستم كه آستينم به شعله چراغ رسيد و آن را خاموش كرد:




  • سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى
    شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)



  • شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)
    شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)



او نشست و مرا مورد سرزنش قرار داد كه چرا مرا ديدى، و چراغ را خاموش نمودى گفتم بخاطر دو علت:

1 - گمان كردم خورشيد وارد شد

2 - اين اشعار بخاطرم آمد.




  • چون گرانى به پيش شمع آيد
    ور شكر خنده اى است شيرين لب
    آستينش بگير و شمع بكش (343)



  • خيزش اندر ميان جمع بكش
    آستينش بگير و شمع بكش (343)
    آستينش بگير و شمع بكش (343)



/ 183