حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 157
نمايش فراداده

154. تاءديب شاهزاده، توسط آموزگار

دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسيار او را مىزد و رنج مىداد، شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر از آموزگار شكوه كرد.

شاه، آموزگار را طلبيد و به او گفت: «پسران مردم را آنقدر نمى زنى كه پسرم را مىزنى، علتش چيست»

آموزگار گفت: به اين علت كه همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، كار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مىشود و همه از آن آگاه مىگردند، ولى براى كار و سخن شاهان اعتبار مىدهند، و از آن پيروى مىكنند، و به كار و سخن ساير مردم، اعتبار نمى دهند.


  • اگر صد ناپسند آمد ز دوريش اگر يك بذله گويد پادشاهى از اقليمى به اقليمى رسانند(397)

  • رفيقانش يكى از صد ندانند از اقليمى به اقليمى رسانند(397) از اقليمى به اقليمى رسانند(397)

بنابراين بر آموزگار واجب است كه در پاكسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بيش از ساير مردم بكوشد.


  • هر كه در خرديش ادب نكنند چوب تر را چنانكه خواهى پيچ نشود خشك جز به آتش راست (399)

  • در بزرگى فلاح (398) از او برخاست نشود خشك جز به آتش راست (399) نشود خشك جز به آتش راست (399)

شاه پاسخ داد نيك و تدبير سازنده آموزگار را پسنديد و جايزه فراوانى به او داد، به علاوه او را سرپرست يكى از مقامات كرد.