حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 17
نمايش فراداده

8. مراقبت از گزند آن كس كه از انسان مىترسد

«هرمز» فرزند انوشيروان (وقتى به سلطنت رسيد) وزيران پدرش را دستگر و زندانى كرد. از او پرسيدند: «تو از وزيران چه خطايى ديدى كه آنها را دستگير و زندانى نموده اى؟»

هرمز در پاسخ گفت: خطايى نديده ام، ولى ديدم ترس از من، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مىترسند و اعتماد كامل به عهد و پيمانم ندارند، از اين رو ترسيدم كه در مورد هلاكت من تصميم بگيرند. به همين خاطر سخن حكيمان را به كار بستم كه گفته اند:


  • از آن كز تو ترسد بترس اى حكيم از آن مار بر پاى راعى زند نبينى كه چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ

  • وگر با چو صد بر آيى بجنگ (53) كه برسد سرش را بكوبد به سنگ (54) برآرد به چنگال چشم پلنگ برآرد به چنگال چشم پلنگ