حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 170
نمايش فراداده

167. نصيحت پارسا به مولاى ستمگر

پارسايى از كنار يكى از ثروتمندان گذر كرد، ديد دست و پاى يكى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مىكند. پارسا به ثروتمند گفت: «اى جوان! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذليل فرمان تو كرد و تو را بر او چيره نمود، بنابراين در برابر نعمت خدا سپاسگزارى كن و آنقدر بر آن غلام ستم مكن، مبادا در روز قيامت مقام او برتر از تو در نزد او شرمسار گردى.»


  • بر بنده مگير خشم بسيار او را توبه ده درم خريدى اين حكم و غرور و خشم تا چند؟ اى خواجه ارسلان و آغوش (416) فرمانده خود (417) مكن فراموش

  • جورش مكن و دلش ميازار آخر نه به قدرت آفريدى (415) هست از تو بزرگتر خداوند فرمانده خود (417) مكن فراموش فرمانده خود (417) مكن فراموش

در روايت آمده: رسول اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود: «بزرگترين حسرت روز قيامت آن است كه غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدكاران او را به دوزخ افكنند. (آن مولا، بسيار حسرت خواهد برد و غصه خواهد خورد.)


  • بر غلامى كه طوع (418) خدمت تو است كه فضيحت بود كه به شمار (420) بنده آزاد و خواجه در زنجير

  • خشم بى حد مران و طيره (419) مگير بنده آزاد و خواجه در زنجير بنده آزاد و خواجه در زنجير