حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 33
نمايش فراداده

24. پرهيز از ستيز با نااهلان

(عمرو ليث صفارى دومين پادشاه خاندان صفارى (265 - 287 ه ق) برادر يعقوب ليث، غلامانى داشت) يكى از غلامانش فرار كرده بود، چند نفر به دنبال او رفتند و او را گرفته، نزد شاه آوردند. يكى از وزيران شاه كه نسبت به آن غلام سابقه سويى داشت، به شاه گفت: «اين غلام را اعدام كن تا ساير غلامان مانند او فرار نكنند.»

آن غلام با كمال فروتنى به شاه گفت:


  • هرچه رود بر سرم چون تو پسندى روا است بنده چه دعوى كند؟ حكم خداوند راست (101)

  • بنده چه دعوى كند؟ حكم خداوند راست (101) بنده چه دعوى كند؟ حكم خداوند راست (101)

ولى از آنجا كه من پرورده نعمت شما خاندان هستم، نمى خواهم در قيامت به خاطر ريختن خون من، گرفتار قصاص گردى، اجازه بده اين وزير را (كه سعى در اعدام من مىكند) بكشم، آنگاه به خاطر قصاص او، مرا اعدام كن، تا به حق مرا كشته باشى و در قيامت، بازخواست نشوى.

شاه از پيشنهاد او، بى اختيار خنديد و به وزير گفت: «مصلحت چه مىدانى؟» وزير گفت: براى خدا، به عنوان صدقه گور پدرت، اين بيچاره را آزاد كن، تا بلايى به سر من نياورد، گناه از من است و سخن حكيمان درست است كه گويند:


  • چو كردى با كلوخ انداز پيكار چو تير انداختى بر روى دشمن چنين دان كاندر آماجش نشستى

  • سر خود را به نادانى شكستى چنين دان كاندر آماجش نشستى چنين دان كاندر آماجش نشستى