حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 40
نمايش فراداده

31. پرهيز از تحمل بار سنگين گناه

پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام كنند،)زيرا به خاطر بى اعتنايى او، بر او خشمگين شده بود.)

بى گناه گفت: «اى شاه به خاطر خشمى كه نسبت به من دارى آزار و كشتن مرا مجوى، زيرا اعدام من با قطع يك نفس پايان مىيابد، ولى بار گناه آن هميشه بر دوش تو خواهد ماند و سنگينى خواهد كرد.»


  • دوران بقا چو باد صحرا بگذشت پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد در گردن او بماند و بر ما بگذشت

  • تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت در گردن او بماند و بر ما بگذشت در گردن او بماند و بر ما بگذشت

پادشاه، تحت تاثير نصيحت او قرار گرفت و از ريختن خونش منصرف شد و تحمل بار سنگين هميشگى گناه را از خود دور ساخت.