يكى از وزيران به زير دستانش رحم و احسان مىكرد و همواره واسطه نيكى رسانى به آنها بود. از قضاى روزگار به خاطر كارى، او مورد سرزنش و خشم شاه قرار گرفت (و زندانى شد). همه كارمندان در خلاصى و نجات او سعى مىكردند و ماءمورين زندان، نسبت به او مهربانى مىنمودند و بزرگان مملكت به سپاسگزارى از نيكيهاى او زبان گشودند. به اين ترتيب همه به عنوان حقشناسى، ذكر خير او مىنمودند، تا اينكه شاه او را بخشيد و آزاد كرد. يكى از صاحبدلان (اهل باطن) از اين ماجرا آگاه شد و گفت: