حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 46
نمايش فراداده

37. عزت با رنج، بهتر از ذلت بى رنج

دو برادر بودند كه يكى از آنها در خدمت شاه به سر مىبرد و زندگى خوشى داشت و ديگرى از كار بازو، نانى به دست مىآورد و مىخورد و همواره در رنج كار كردن بود.

يك روز برادر توانگر به برادر زحمت كش خود گفت: «چرا چاكرى شاه را نكنى، تا از رنج كار كردن نجات يابى»

برادر كارگر گفت: «تو چرا كار نكنى تا از ذلت خدمت به شاه نجات يابى كه خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشير طلايى به كمر براى خدمت شاه است.»


  • به دست آهك تفته (126) كردن خمير عمر گرانمايه در اين صرف شد اى شكم خيره به نانى بساز تا نكنى پشت به خدمت دو تا (129)

  • به از دست بر سينه پيش امير تا چه خورم صيف (127) و چه پوشم شتا(128) تا نكنى پشت به خدمت دو تا (129) تا نكنى پشت به خدمت دو تا (129)