حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 52
نمايش فراداده

43. خوش بينى و ترك تجسس

يكى از بزرگان از پارسايى پرسيد: «نظر تو در مورد فلان عابد چيست كه مردم درباره او سخنها مىگويند و در غياب او از او عيبجويى مىكنند؟»

پارسا گفت: در ظاهر او عيبى نمى بينم و در مورد باطنش نيز آگاهى ندارم.


  • هر كه را، جامه پارسا بينى ور ندانى كه در نهانش چيست محتسب را درون خانه چكار؟ (143)

  • پارسا دان و نيك مرد انگار محتسب را درون خانه چكار؟ (143) محتسب را درون خانه چكار؟ (143)

44. مناجات پارساى آگاه

پارسايى را ديدم كه سر درگاه خدا (كعبه) مىماليد و چنين مناجات مىكرد: يا غفور و يا رحيم - تو دانى كه از ظلوم و جهول چه آيد؟

(يعنى اى بخشنده مهربان! تو آگاهى از آن كس كه بسيار ستمكار و نادان است چه كارى ساخته است؟)(144)


  • عذر قصير خدمت آوردم عاصيان از گناه توبه كنند عرفان از عبادت استغفار

  • كه ندارم به طاعت استظهار (145) عرفان از عبادت استغفار عرفان از عبادت استغفار

عابدان پاداش اطاعت خود را مىخواهند و بازرگانان بهاى كالاى خود را مىطلبند. من بنده اميد آورده ام نه اطاعت و به گدايى با دست تهى آمده ام نه با كالا و تجارت.

اصنع بى ما انت اهله

با من همان گونه كه تو شايسته آن هستى رفتار كن.


  • بر در كعبه سائلى ديدم من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش

  • كه همى گفت و مىگرستى خوش قلم عفو بر گناهم كش قلم عفو بر گناهم كش