حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 61
نمايش فراداده

53. تلاش براى رسيدن به كعبه مقصود

شبى در بيابان مكه آن چنان بى خواب شدم كه ديگر نمى توانستم را بروم، سر بر زمين نهادم تا بخوابم، به ساربان گفتم دست از من بردار.


  • پاى مسكين پياده چند رود؟ تا شود جسم فربهى لاغر لاغرى مرده باشد از سختى

  • كز تحمل (171) ستوده شد بختى (172) لاغرى مرده باشد از سختى لاغرى مرده باشد از سختى

ساربان گفت: «اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى، بردى و گر خفتى مردى.» (يعنى: برادرم! كعبه در پيش روى است و رهزن در پشت سر، اگر به راه ادامه دادى به نتيجه مىرسى و اگر بخوابى بر اثر گزند رهزن نابكار مىميرى.)


  • خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت

  • شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت

(كنايه از اينكه بايد ره پيمود و تلاش كرد، چرا كه انسان در غير اين صورت گرفتار خطر نابودى مىشود.)