حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 81
نمايش فراداده

74. گرسنه را نان تهى، كوفته است

مسافر فقيرى خسته و گرسنه به سرايى رسيد، ديد مجلس باشكوهى است، گروهى به گرد هم آمده اند و ميزبان بزرگوار از ميهانان پذيرايى مىكند و مهمانان هر كدام با لطيفه و طنز گويى مجلس را شاد و بانشاط نموده اند.

يكى از حاضران به مسافر فقير گفت: «تو نيز بايد لطيفه اى بگويى.»

مسافر فقير گفت: «من مانند ديگران دارى فضل و هنر نيستم و بى سواد مىباشم. تنها به ذكر يك شعر قناعت مىنمايم. همه حاضران گفتند: بگو،


  • او گفت: من گرسنه و در برابرم سفره نان همچون عزم بر در حمام زنان

  • همچون عزم بر در حمام زنان همچون عزم بر در حمام زنان

حاضران فهميدند كه او بى نهايت فقير و نادار و بينواست. سفره غذا را به نزد او كشيدند ميزبان به او گفت: «اندكى صبر كن تا خدمتكاران كوفته برشته بياورند.»

مسافر فقير گفت:


  • كوفته بر سفره من گو مباش گرسنه را نان تهى، كوفته است

  • گرسنه را نان تهى، كوفته است گرسنه را نان تهى، كوفته است