به پهلوان زورآزمايى در يك ماجرايى ناسزا گفت. پهلوان عصبانى و خشمگين شد، به طورى كه بر اثر خشم، كف از دهانش بيرون آمده بود و با هيجان شديد بر سر ناسزاگو فرياد مىكشيد، صاحبدلى از آنجا عبور مىكرد، پرسيد: «اين پهلوان چرا اين گونه عصبانى و خشم آلود شده و نعره مىكشد؟»
گفتند: شخصى به او دشنام داده است.
صاحبدل گفت: «اين فرومايه، هزار من وزنه بلند مىكند، ولى طاقت ناسزايى را ندارد؟» (در بدن، پهلوان است ولى در روح و روان بسيار ضعيف و ناتوان.)