حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 10
نمايش فراداده

باب اول: در سيرت پادشاهان

1. دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز

در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: «هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.»


  • وقت ضرورت چو نماند گريز دست بگيرد سر شمشير تيز

  • دست بگيرد سر شمشير تيز دست بگيرد سر شمشير تيز

شاه از وزيران حاضر پرسيد: «اين اسير چه مىگويد؟»

يكى از وزيران پاكنهاد گفت: اى آيه را مىخواند:

«والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس»

«پرهيزكاران آنان هستند كه هنگام خشم، خشم هود را فرو برند و لغزش مردم را عفو كنند و آنها را ببخشند.»

(آل عمران / 134)

شاه با شنيدن اين آيه، به آن اسير رحم كرد و او را بخشيد، ولى يكى از وزيرانى كه مخالف او بود (و سرشتى ناپاك داشت) نزد شاه گفت: «نبايد دولتمردانى چون ما نزد سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگويى گرفت.

شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت: دروغ آن وزير براى من پسنديده تر از راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پليدت برخاست. چنانكه خردمندان گفته اند: «دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز»


  • هر كه شاه آن كند كه او گويد حيف باشد كه جز نكو گويد

  • حيف باشد كه جز نكو گويد حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه، نوشته شده بود:


  • جهان اى برادر نماند به كس مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت چو آهنگ رفتن كند جان پاك چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

  • دل اندر جهان آفرين بند و بس كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت چه بر تخت مردن چه بر روى خاك چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

(به اين ترتيب با يادآورى اين اشعار غرورشكن و توجه به خدا و عظمت خدا، بايد از خواسته هاى غرورزاى باطن پليد چشم پوشيد و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش، از فتنه و بروز حوادث تلخ، جلوگيرى كرد، تا خداوند خشنود گردد.)