حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 96
نمايش فراداده

89. مرگ قوى و زنده ماندن ضعيف، چرا؟

دو پارسا از اهالى خراسان، با هم به سفر رفتند، يكى از آنها ضعيف بود و هر دو شب، يكبار غذا مىخورد، ديگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مىخورد، از قضاى روزگار در كنار شهرى به اتهام اينكه جاسوسى دشمن هستند، دستگير شدند، و هر دو را در خانه اى زندانى نمودند، و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند، بعد از دو هفته معلوم شد كه جاسوس نيستند و بى گناهند. در را گشودند، ديدند قوى مرده، ولى ضعيف زنده مانده است، مردم در اين مورد تعجب نمودند كه چرا قوى مرده است!

طبيب فرزانه اى به آنها گفت: اگر ضعيف مىمرد باعث تعجب بود، زيرا مرگ قوى از اين رو بود كه پرخور بود، و در اين چهارده روز، طاقت بى غذايى نياورد و مرد، ولى آن ضعيف كم خور بود، مطابق عادت خود صبر كرد و سلامت ماند.


  • چو كم خوردن طبيعت شد (240) كسى را وگر تن پرور است اندر فراخى چو تنگى بيند از سختى بميرد

  • چو سختى پيشش آيد سهل گيرد چو تنگى بيند از سختى بميرد چو تنگى بيند از سختى بميرد