جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمينى از تركمنستان) به زخمى شديد مبتلا شد، شخصى به او گفت: «فلان بازرگان، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او اين دارو را بخواهى، از دادن آن دارو، مضايقه نمى نمايد.»
نظر به اينكه آن بازرگان بخل معروف بود بطورى كه:
جوانمرد گفت: اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم، چند صورت دارد، يا مىدهد، يا نمى دهد، و اگر داد، يا در فروختن دارو منفعت كند و يا منفعت نكند، به هر حال (يا آنهمه احتمال)نوشداروى او كه بخيل است، زهر كشنده خواهد بود:
حكيمان فرزانه گفته اند: اگر آب حيات (زندگى جاودان) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حكيم آن را نخرد، چرا كه بيمارى مرگ از زندگى ذليلانه، خوشتر است.
93. نتيجه شوم، دست سوال بسوى ثروتمند
يكى از علما، عيالوار بود و از اين رو خرج بسيار داشت، ولى درآمدش اندك بود، ماجرا را به يكى از بزرگان ثروتمند كه ارادت بسيار به آن عالم داشت، بيان كرد، آن ثروتمند بزرگ، چهره در هم كشيد، و از سؤال آن عالم خوشش نيامد.
آن ثروتمند بزرگ، كمى بر جيره اى كه به عالم مىداد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسيار كاسته شد، پس از چند روز، وقتى كه عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند نديد، گفت: