مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، كه دهها سال پس از وفات استادش مرحوم ملكى تبريزى قدس سره در دورى وى اشك غم مىريخت و مىگفت: روزى استادم مرحوم حاج ميرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهايى دستورهايى داد و فرمود: اين كارها را بكن.
آن وقت ايام جوانى بود و كثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ايشان را جدى نگرفتم و مسامحه كردم. چندى بعد نزد ايشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبتهاى خود با افراد مصافحه كرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا كوتاهى و مسامحه مىكنى؟!
در عين تنگدستى در عيش كوش و مستى *** كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
شبها كى بيدار مىشوى؟!
مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى داستان ديگرى از برخورد استاد عزيز خود را اين گونه نقل مىكند:
«يك روز صبح زود به طرف حرم كريمه اهل بيتحضرت معصومه - سلامالله عليها - در حركتبودم. چون پشت در صحن رسيدم ديدم هنوز در را باز نكردهاند. ناگاه جناب حاج ميرزا جواد آقا را ديدم كه پشت در ايستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مىكشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببينم، شبها كى از خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بيدار نمىشوم، اگر هم گاهى بيدار شوم نيم ساعتيا يك ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانيك ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر بايد بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىكنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعايى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت كردم ديدم همچون طبيبى دلسوز كه در پى مداواى مريض بدحال خود است، سؤالاتى از شبهاى من، راز و نيازها و دعاهاى من مىكند تا ريشهيابى كرده، علت توقف روحى و ركود معنوى من را بفهمد. در اين لحظه از نام دعايى كه مىخوانم، سؤال كرد:
كدام يك از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبين» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند كه خيلى زود بيدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زياد بيدار بمانم ضعيف و لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى كن. به پدر و مادرت بگو الان عدهاى هستند كه در مجلس انس حقند، شما راضى مىشويد من از اين توفيق و آن مجلس بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمايىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى كار عدهاى را بدانجا رساند كه وقتى از آنها سؤال مىكردم چه مىبينيد، گروهى مىگفتند: ديشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بيدار كرد و دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را ديدم و...» (15).گويا مرحوم حاج ميزا جواد آقا هميشه اين شعر را زمزمه مىكرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد *** آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مىكرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود *** او نمىديدش و از دور خدايا مىكرد
(1). سيد محمد حسين حسينى تهرانى، رساله لب اللباب، ص 35 و 36. (2). گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 232 و 233. (3). رساله لقاءالله، مقدمه، ص ه. (4). حافظ، ديوان. (5). انبياء(21) آيه 87. (6). عرفان اسلامى، ج 4، ص 94 و 95. (7). رساله لقاءالله، مقدمه، ص8. (برخى از اهلاطلاع نقل مىكنند كه در آن جلسه وقتى شخصى از ايشان درباره سر و صداى زنان سؤال مىكند، او اين چنين جواب مىفرمايد: امروز عيد (غدير) است و خداوند به ما عيدى داده است! (8). سعدى، بوستان. (9). به درستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و درپى يكديگر آمدن شب و روز نشانههايى براى خردمندان وجود دارد. آنان كه مىگويند... پروردگا را اينها را بيهوده نيافريدهاى...(آلعمران(3) آيه 189 و190). (10). رساله لقاءالله، مقدمه، ص و. (11). رساله لقاءالله، ص 104. (12). محمد رازى، آثار الحجه، ج 1، ص 29. (13). صف(61) آيه 30. (14). مجله حوزه، ش 34 (آبان 1368)، ص 55. (15). نوار سخنرانى مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى از شاگردان مرحوم حاج ميرزا جوادآقا ملكى.