عبادات اسلامى، نقش بسيار مهمى در تربيت انسان ايفاء مىكند، و احكام عبادات، بخش حساسى از وظائف شرعى، و رفتار الهى يك انسان متدين را در زندگى روزانهاش تشكيل مىدهد.
نظام پرستش در آئين اسلام، نظامى است پايدار و ثابت. و با پيشرفتهاى مادى زندگى عمومى جز در مواردى ناچيز رابطهاى ندارد. يعنى اوضاع و احوال تكامل مادى در آن تاثيرى بجاى نگذاشته است.
در حالى كه جنبههاى ديگر آئين اسلام با روند تكاملى زندگى در حال تغيير و تحول دائم است. روش كار، و نحوه پياده كردن آنها، با خصوصيات دگرگون شده زندگى همراه است. مثلا «نظام معاملات و پيمانها و قراردادهاى بازرگانى هماهنگ با ساير نيازها عوض شده است.
براى مثال انسان عصر فضا، همان گونه نماز و روزهاش را انجام مىدهد و حج مىگزارد كه پدرانش در عصر آسياب دستى برگزار مىكردند.
درست است نسبت به تهيه مقدمات نماز، انسان عصر فضا با دورانهاى سابق خيلى فرق كرده است. مسافرت حج براى مسلمانان امروز وسيله هواپيما صورت مىگيرد، ولى در گذشته شتر مهمترين نقش را در نقل و انتقالات بيابانى داشت. پوشش نماز امروزه وسيله كارخانههاى تمام- اتوماتيك و چرخهاى عظيم صنعتى صورت مىگيرد، ولى در گذشته پارچهها همه دست بافت بود. و همينطور... اما اعمال و خواندنىهاى عبادات، همه بيكسان پايدار مانده است، زيرا تشريع آنها و نيازى كه بشر بآنها دارد و باعث آنها شده، پايدار است و ارزش تشريع آنها به هيچوجه با پيشرفت پيوسته انسان، در تسلط بر طبيعت و بهبود وسائل زندگى، قابل تغيير و دگرگونى نيست.
مقصود اينكه اسلام وظائف نماز، روزه، حج، زكات و ديگر عبادات را به صورت موقت نخواسته است، و هيچ گونه شرائط زمانى ندارد، بلكه اين وظائف را كسانى كه از وسائل فنى و تكنولژى جديد با استفاده از نيروى اتم، برخورد دارند، همان گونه انجام مىدهند كه انسانهاى دوار گذشته، آنها كه زمين را با وسيله شخم دستى كشت مىكردند، انجام مىداند.
از آنچه گذشت نتيجه مىگيريم مسئلهاى را كه تشكيلات عبادات، پاسخ مىدهد، يكى از نيازهاى پايدار انسان است. نيازى كه انسان آن را با خود آورده، و در اعماق شخصيت او ثابت است. و تكامل پيوسته زندگى نمىتواند در آن تاثيرى بگذارد، زيرا پاسخ ثابت نماز و ساير عبادات، نشان دهنده نياز ثابت به آنست و از اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه:
آيا چه نياز پايدارى در زندگى انسان وجود دارد كه از آغاز پيدايش انسان، دين نقش پاسخگوئى و تربيتى آن نياز انسانى را به عهده گرفته است، و مىخواهد نياز زندگى انسان امروز را درست مانند نياز زندگى انسان گذشته بيكسان پاسخ دهد و بر اساس پايدارى اين نياز است كه عبادات بر طبق احكام اسلام، تشريع گرديده است؟ در نتيجه مىخواهيم نقش مثبت عبادات را در زندگى انسان بررسى كنيم.
ممكن است در وهله اول به نظر آيد چنين نياز پايدارى در زندگى مورد قبول نيست، و هر گاه بين زندگى انسان امروز و زندگى انسانهاى گذشته دور، مقايسهاى بعمل آيد معلوم مىشود يكنواختى انسانها را به هيچوجه نمىتوان پذيرفت، زيرا ما مىبينيم انسان بطور دائم از اوضاع و احوال زندگى چادر نشينى و قوم و قبيلگى كه بر اساس بت پرستى و افكار و انديشههاى محدود و متحجر بنا شده بود، به سرعت فاصله مىگيرد و دور مىشود. اين دورى ملازم با دگرگونىهائى در نيازها و آرمانهاى انسان مىباشد، و در نتيجه روش برآوردن نيازهايش نيز دگرگون مىشود. بنابر اين، عبادات چگونه مىتواند با ساختمان يكنواخت و ثابتش، نقش واقعى را در ميدان زندگى انسان با پيشرفتهاى سريع وسائل و افزارهاى زندگى ايفاء كند
هر گاه عبادات مانند نماز، وضو، غسل، روزه و غيره در يكدوران زندگى براى انسانهاى بدوى مفيد بود، بدليل اينكه در تربيتخلق و خوى آنها تاثير مىگذاشت و الزام عملى براى حفظ نظافت بدن و لباسشان بود و مىتوانست آنها را از افراط در خوردن و آشاميدن باز دارد، ولى اين هدفها در زندگى انسان امروز، خود بخود انجام مىگيرد و در برنامه زندگى يك فرد متمدن گنجانيده شده و از نظر رفتار اجتماعى اين كارها را شخص خودبخود انجام مىدهد. بنابر اين ديگر نيازى به عبادات به صورتى كه در زندگى انسانهاى گذشته دور، ضرورى بود، نيست. عبادتها ديگر نمىتوانند نقش سازندهاى در تمدن بشر داشته باشند ديگر نمىتوانند مشكلات تمدن امروز را حل كنند.
بايد دانست اين نظر غلطى در مورد عبادات است، تكامل اجتماعىاى كه در امر وسائل و افزارهاى زندگى و تغيير شكل داس و چكش، به وسائل فنى و تكنولژى جديد به كمك نيروى برق و بخار، و در نتيجه تغيير و تكامل در رابطه انسان با طبيعت پيدا شده، ربطى به عبادات ندارد.
هر گونه رابطه انسان با طبيعت از قبيل آهن آلات كشاورزى كه رابطه با زمين و عمل كشاورزى است، از نظر مادى تغيير كرده و رو به تكامل گرائيده است. ولى عبادات رابطه بين انسان و طبيعت نيست تا تحت تاثير عوامل مادى تكامل قرار گيرد. عبادات رابطه بين انسان و پروردگار اوست. اين رابطه نقش بسيار مؤثرى در توجه انسان به برادرش انسان ديگر، دارد و در رهگذر تاريخ، انسان را مىبينيم با چند نياز پايدار در زندگى روبرو است نيازهائى كه با نيازهاى انسان عصر روغن چراغ و نيازهاى انسان معاصر، عصر الكتريسيته و اتم يكنواخت و يكسان عمل مىكند تنظيم عبادات در اسلام پاسخ به نيازهاى ثابت انسان، و مشكلاتى كه جبنه موقت و مرحلهاى ندارد، مىباشد. عبادات پاسخ به نيازهاى انسانى است كه پيوسته در سازندگى فردى و اجتماعى خود در زندگى متمدن امروز با آن روبرو است و هنوز هم براى خود سازى در هدفهاى زندگى امروزش بدانها نيازمند است.
براى اينكه نياز پرستش را به خوبى بشناسيم لازم است نقشه نيازهاى انسان و مشكلات زندگى او را ترسيم كنيم و خطوط پرستش را در ارضاى اين نيازها و طرز چيرگى بر مشكلاتش را توضيح دهيم.
اين خطوط بشرح زير است:(3)
2)نياز به خود يابى و از خود گذشتگى.
3)نياز به احساس مسئوليت درونى براى ضمانت اجراء.
اما توضيح اين خطوط:
رابطه با مطلق يك سلاح دو طرفه است.
كسى كه با دقت، نظرى بر ادوار تمدن بشر اندازد و تمدن بشرى را در طول تاريخش بررسى كند، متوجه مشكلات فراوان و نگرانىهاى مختلف آن، در بسيارى از موارد و مسائل زندگى روزانهاش مىگردد، ولى هر گاه بخواهد از صورت ظاهر اين مسائل بگذرد و به عمق آنها فرو رفته روى مشكل اساسى انگشت بگذارد، مىتوان از ميان انبوه مسائل و مشكلات پراكنده روزانه تنها يك مشكل حساس و مهم را دريافت. اين مشكل داراى دو طرف يا داراى دو قطب متقابل است و انسان در طول تمدنش از هر دو طرف آن رنج مىبرد و هر دو طرف آن براى او اسباب زحمتشده است.
اين مسئله از يك زاويه ديد، عبارتست از مشكل سرگردانى انسان، تباهى و بىپناهى او. و اين جنبه منفى مساله است. و از زاويه ديد ديگر، عبارت است از مشكل غلو در وابستگى به اين معنى كه حقايق نسبى را لباس مطلق پوشاندن و اين جنبه مثبت مسئله را تشكيل مىدهد.
در آئين اسلام از نمونه بارز مشكل اولى بنام بىدينى و الحاد، و از نمونه آشكار مشكل دوم بنام شرك و بت پرستى، ياد شده است.
مبارزات پىگير و بىامان اسلام در برابر بىدينى و بتپرستى، در حقيقت مبارزه در مقابل همين دو مشكل، در طول تاريخ بوده است.
هر دو مشكل در يك نقطه اساسى با هم برخورد دارند و آن عبارتست از جلوگيرى و ممانعت از پيشرفتحركت تكاملى انسان. حركت تكاملى، خلاق و سازندهاى كه شايسته مقام انسانست، زيرا مقصود از مشكل سرگردانى و تباهى انسان، يعنى گمراهى از مبدا خود در حركت گسترده او در ابعاد مختلف زندگىاش، گمراهى در راهى سخت و پر دست انداز و دور و دراز، كه مىتوانست از عنايات و الطاف واسعه او، هر گونه نيرو و كمكى دريافت كند و در مسير هدف روشن خود، به راه افتد و راه خود را از طريق او، به همه عالم هستى بگشايد. تا جائى كه پر و بال خود را از ازل تا به ابد بر همه وجود بگستراند. وضع خود را نسبت به او بسنجد، و پيوندش را با حدود و مشخصات جهان طبيعت مقياس كند، و گرنه هر نوع حركتى از انسان سرزند او را گمراه و تباه سازد، و چون از مطلق گسسته حركتش، حركتى كوركورانه همچون پر كاهى در برابر تند باد حوادث خواهد شد از هر عاملى كوچك يا بزرگ متاثر مىشود و هيچ چيز تحت فرمان و تاثير او نمىرود. هيچ نوع آفرينندگى از خود نشان نمىدهد و در مسير زندگىاش در طول تاريخ موهبتى و عنايتى بچشم نمىخورد، مگر وقتى كه با مطلق رابطه برقرار كند و به او وابسته شود و در يك حركت هدفدار، خود را به او متصل سازد.
چيزى كه در اينجا مهم است اينكه خود اين ارتباط از طرف ديگر چهره ديگرى از مشكل را نشان مىدهد. و آن مشكل افراط در پرستش است. مشكل مطلق گرفتن چيزهاى نسبى، مشكل شرك كه انسان پيوسته با آن مواجه بوده و مىباشد.
انسان براى اينكه قدرت تحرك پيدا كند مهرش را به اين و آن مىبندد و براى ادامه راه زندگىاش از اين و آن مدد مىطلبد، ولى مهرى كه به مطلق نباشد دير يا زود به تدريج مىخشگد و حتى از موفقيت نسبى هم تهى مىشود و تا هر جا پيش رود سرانجام دل انسان از آن كنده مىشود و فراتر از آن را مىطلبد تا جائى كه هيچ چيز نمىتواند او را به مقصودش برساند.
به تعبير دينى، خواستههاى نسبىاش بجاى اينكه در حد يكى از نيازهاى طبيعى ارضا شود برمىگردد و خداى مورد پرستش ميشود و هنگامى كه امر نسبىها جاى مطلق را گرفت و براى او خدا شد، حركتش را بخود اختصاص مىدهد و نيروهاى تكاملى و قدرت ابتكارش را خشكانده، او را از ايفاى نفس طبيعىاش در مسير تكامل باز مىدارد:
«با الله خداى ديگرى براى خود مگير، كه از حركت باز افتاده به توبيخ خود و بىپناهى گرفتار خواهى شد (4)»
اين حقيقت در مورد همه خدايانى كه انسان در طول تاريخ ساخته است صادق مىآيد. خواه در دوران پرستش بتها باشد، يا در دروههاى بعد از آن. از عصر نظام قبيلگى گرفته تا عصر علم در هر دوره گروهى از اين خدايان دروغين را مىنگريم كه راه را بر تكامل راستين بشرى بستهاند، زيرا رفتار با آنها رفتار با مطلق يعنى پرستش بوده است.
در نظام قومى و قبيلگى، انسان ابتدائى، همه مهر و علاقهاش را در پاى قبيله مىافشاند تا نيازهاى او را-بحكم شرائط خاص زندگىاش-قبيله، برآورده سازد، آنگاه در اين امر تا جائى غلو كرد و افراط نمود كه ديگر هيچ چيزى را جز از ديدگاه قبيله و منافع قبيلهاش نمىديد. و چون نگاهش به قبيله در حد پرستش مطلق شد، از پيشرفت باز گرفته شد و مانع راه تكامل او گرديد.
تا وقتى نظام علم آمد، علمى كه بشر امروز تمام خلوص و حسن نيتش را به او سپرد. به اين دليل كه راه انسان را علم به طبيعت، مىگشايد، تا جائى در اين مهر و علاقه پيش رفت كه كارش بافراط كشيد و علم را لباس مطلق پوشانيد. انسان مفتون و دلباخته علم، بتى مطلق گونه از آن ساخت و آن را درست پرستيد. اطاعت و دوستىاش را وظيفه خود دانست و به خاطر آن از تمام ارزشها و حقايق ديگر كه قابل اندازهگيرى با مقياسهاى علمى نبود و در زير هيچ ميكروسكوپى مشاهده نمىشد، دست برداشت و بر همه آنها خط بطلان كشيد.
بنابر اين هر چيز نسبى و محدودى را كه انسان از آن مطلق بسازد و در يك مرحله از زندگيش خود را بدان وابسته كند، در مرحله رشد فكرىاش، قيدى و عائقى براى ذهن او مىشود زيرا آن چيز محدود و نسبى نمىتواند همه جا با كاروان سير تكاملىاش همراهى كند تا چه رسد او را مدد دهد.
پس بايد انسانيت در راه مطلق گام بردارد.
و بايد مطلق بر گزيدهاش، مطلق واقعى باشد كه بتواند به تمام ابعاد راه انسانيت پرتو افكند، و او را به راه راست تا هر جا پيش رود و به هر كجا بكشد در مسير خط تكاملش راهبرى كند، و از سر راه او همه خدايان مزاحم را بردارد تا سدى فرا راهش به وجود نياورند. اگر اين كار صورت گيرد، مشكل ما از هر دو طرف حل مىشود