ترجمه و شرح نهج البلاغه

سیدعلی النقی آل محمد الدیباج‏

جلد 3 -صفحه : 177/ 117
نمايش فراداده

قسمت دوم از اين خطبه (در گفتگوى آن حضرت با يكى از اهل شورى كه عمر دستور تشكيل آنرا بعد از خود داده بود)

(2) گوينده‏اى (سعد ابن ابى وقّاص) بمن گفت: اى پسر ابى طالب تو بخلافت حريص هستى گفتم: سوگند بخدا شما حريصتر و (به لياقت بخلافت يا نسبت به پيغمبر) دورتر هستيد، و من (بخلافت) سزاوارتر و (از جهت انتساب به رسول خدا) نزديكترم، و حقّ خود را مى‏طلبم كه شما ميان من و آن مانع مى‏شويد، و هر زمان آنرا خواستم بگيرم روى مرا بر مى‏گردانيد (نمى‏گذاريد بحقّ خود برسم) (3) پس چون در ميان گروه حاضرين برهان را در گوش او فرو كوفتم (با دليل پاسخش گفتم) متنبّه گشت و (از خواب غفلت) بيدار شد، و حيران و سرگردان ماند چنانكه ندانست پاسخ مرا چه بگويد (پس از آن امام عليه السّلام به خداوند شكايت نموده مى‏گويد:) (4) خدايا من بر قريش و كسانيكه آنها را يارى ميكنند از تو كمك مى‏طلبم (تا از آن انتقام كشى) زيرا آنها خويشى مرا قطع كردند (نسبت مرا به رسول خدا مراعات ننمودند) و بزرگى مقام و منزلت مرا كوچك شمردند (مرا همرديف خود دانستند) و در امر خلافت كه اختصاص بمن داشت بر دشمنى با من اتّفاق كردند، پس از آن گفتند: آگاه باش حقّ آنست كه آنرا بگيرى و حقّ آنست كه آنرا رها كنى (ادّعاء مى‏كردند كه حقّ بدست ايشان است و گرفتن و رها كردن من آنرا يكسان است، اى كاش آنرا كه مى‏گرفتند اعتراف داشتند كه حقّ من است تا تحمّل مصيبت آن آسانتر مى‏شد).