«پسر بدر از كشته شدن نافع شادى كرد و حال آنكه حوادث روزگار و كسانى كه به نافع ستم كردند فشرده و مجتمع شدهاند، مرگ هم حتمى است و و بدون ترديد اتفاق خواهد افتاد و هر كه را روز در نيابد شب در خواهد يافت...» قطرى بن فجاءة هم ضمن يادآورى از جنگ دولاب چنين سروده است: «سوگند به جان تو كه من در زندگى و زيستن تا هنگامى كه ام حكيم را نديده بودم زاهد بودم، او از سپيد چهرگان شرمگين است كه كسى نظير او براى شفاى اندوهگين و دردمند ديده نشده است...»
ديگر از سران و بزرگان خوارج عبد الله بن يحيى كندى ملقب به «طالب الحق» و دوست او مختار بن عوف ازدى فرمانده جنگ قديد هستند و ما داستان آن دو را بدانگونه كه ابو الفرج اصفهانى در كتاب اغانى آورده است با اختصار و حذف چيزهايى كه مورد نياز ما نيست در اينجا مىآوريم: ابو الفرج مىگويد: عبد الله بن يحيى از مردم حضر موت و مردى مجتهد و عابد بود، او پيش از آنكه خروج كند مىگفت: مردى مرا ديد و مدتى طولانى به من نگريست و سپس پرسيد: از كدام قبيلهاى گفتم: از قبيله كنده. گفت: از كدام خاندان ايشانى گفتم: از بنى شيطانم. گفت به خدا سوگند تو پس از آنكه يك چشمت كور مىشود به پادشاهى مىرسى و تا وادى القرى پيشروى مىكنى. اينك يك چشم من كور شده است و از آنچه او گفت بيمناكم و از خداوند طلب خير مىكنم.
او [عبد الله بن يحيى] چون در يمن ستم آشكار و ظلم سخت و روش ناپسنديده