ابو الفرج مىگويد: ابن ماجشون چنين گفته است كه چون ابن عطيه با ابو حمزه روياروى شد، ابو حمزه به ياران خويش گفت: با آنان جنگ مكنيد تا [عقايدشان را] بيازماييد. خوارج فرياد برآوردند: اى شاميان درباره قرآن [و عمل به آن] چه مىگوييد ابن عطية گفت: قرآن را ميان جوالها مىگذاريم. خوارج گفتند: در مورد مال يتيم چه مىگوييد گفتند: مالش را مىخوريم و با مادرش تباهى مىكنيم. و بدانگونه كه به من خبر رسيده است پرسشهاى ديگرى هم كردند كه چون پاسخ آنان را شنيدند جنگ كردند و هنگامى كه شب فرا رسيد خوارج فرياد برآوردند: اى پسر- عطيه خداوند شب را براى آرامش قرار داده است آرام بگير تا آرام بگيريم او نپذيرفت و همچنان با آنان جنگ كرد تا نابودشان ساخت.
گويد: و چون ابو حمزه از مدينه بيرون رفت خطبه خواند و گفت: اى مردم مدينه اينك ما براى جنگ با مروان بن محمد بيرون مىرويم، اگر بر او پيروز شويم در احكام شما دادگرى مىكنيم و شما را به رعايت سنت پيامبرتان وا مىداريم و اگر چنان شود كه شما براى ما آرزو داريد «بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست به كجا بازگشت مىكنند».
گويد: گروهى از مردم مدينه از عقيده ابو حمزه پيروى و با او بيعت كردند كه از جمله ايشان بشكست نحوى است و چون خبر كشته شدن ابو حمزه به مدينه رسيد مردم بر ياران او هجوم بردند و آنان را كشتند و از جمله همين بشكست بود كه به جستجويش برآمدند از پلكان خانهيى بالا رفت به او رسيدند و پايينش كشيدند و كشتند و او فرياد مىكشيد: اى بندگان خدا به چه جرمى مرا مىكشيد در مورد او چنين سروده شده است: «همانا عبد العزيز در بشكست اهل قرآن خواندن و مسجد بود، عبد العزيز از بشكست دور بادا ولى قرآن هرگز دور مباد».