جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

محمود مهدوی دامغانی

جلد 7 -صفحه : 407/ 72
نمايش فراداده

ابو عمر بن عبد البر در كتاب الاستيعاب از قول هشام بن محمد بن سائب كلبى از پدرش از ابو صالح از ابن عباس نقل مى‏كند كه عمر، زياد را براى اصلاح فسادى كه در يمن اتفاق افتاده بود، به آنجا گسيل داشت و چون برگشت پيش عمر خطبه‏اى ايراد كرد كه نظير آن شنيده نشده بود. ابو سفيان و على (عليه السلام) و عمرو بن عاص هم حاضر بودند.

عمرو بن عاص گفت: آفرين بر اين غلام كه اگر قرشى مى‏بود با چوبدستى خود عرب را راه مى‏برد. ابو سفيان گفت: بدون ترديد او قرشى است و من كسى را كه او را در رحم مادرش نهاده است، مى‏شناسم. على (عليه السلام) فرمود: او كيست گفت: خودم، على گفت: اى ابو سفيان آرام باش. ابو سفيان اين ابيات را خواند: اى على به خدا سوگند اگر بيم اين شخص از دشمنان كه مرا مى‏بيند نبود، صخر بن حرب كار خود را آشكار مى‏ساخت و از گفتگو در باره زياد بيم نمى‏داشت، مجامله كردن من با قبيله ثقيف و رها كردن ميوه دل را ميان ايشان طولانى شده است.

ابن عبد البر مى‏گويد: منظورش از بيم اين شخص، عمر بن خطاب است. احمد بن يحيى بلادزى هم مى‏گويد: زياد در حالى كه نوجوان بود، در محضر عمر بن خطاب سخنانى ايراد كرد كه همه حاضران را به شگفت انداخت. عمرو بن عاص گفت: آفرين كه اگر قرشى مى‏بود با چوبدستى خود عرب را راه مى‏برد. ابو سفيان گفت: به خدا سوگند كه او قرشى است، و اگر او را مى‏شناختى، مى‏دانستى كه از اهل خودت هم بهتر است. عمرو عاص گفت: پدرش كيست گفت: نطفه‏اش را من در شكم مادرش نهاده‏ام. عمرو گفت: چرا او را به خود ملحق نمى‏سازى گفت: از اين گور خرى كه نشسته است، بيم دارم كه پوستم را بدرد.

محمد بن عمر واقدى هم مى‏گويد: در حالى كه ابو سفيان پيش عمر نشسته بود و على هم حضور داشت زياد، سخنانى نيكو بر زبان آورد. ابو سفيان گفت: مناقب جز در شمايل زياد آشكار نمى‏شود. على (عليه السلام) پرسيد از كدام خاندان بنى عبد مناف است ابو سفيان گفت: او پسر من است. على پرسيد: چگونه گفت: به روزگار جاهلى با مادرش زنا كردم. على (عليه السلام) فرمود: اى ابو سفيان خاموش باش كه عمر در اندوهگين ساختن شتابان است، گويد: زياد از گفتگوى ميان آن دو آگاه شد و در دلش بود.