سپس حضرت نظرى به مرقد پدر افكند و بغض گلويش را فشرد و ضمن ابياتى از شعر چنين فرمود:
اى پدر! بعد از رحلت تو واقعه هاى بزرگ و قضاياى مشكلى واقع شد، كه اگر تو شاهد آن بودى مصيبت برايمان بزرگ نمى آيد.
ما همچون زمينى كه باران فراوان را از دست دهد تو را از دست داديم، و قوم تو فاسد گرديدند. پس شاهد آنان باش و غايب مباش. و براى هر اهلى مزيت و برترى بر ديگر نزديكان نزد خداى متعال است. آن هنگام كه تو رفتى و خاك بين ما و تو حايل شد مردمانى كينه هاى خود را بر ما ظاهر نمودند.
اكنون كه تو از بين ما رفته اى و تمام زمين غصب شده مردم با چهره گرفته با ما روبرو مى شوند و ما خوار شده ايم. و بزودى در روز قيامت باعث ظلم خانواده ما مى فهمد كه به كجا باز مى گردد.
تو همچون ماه چهارده شبه و نورى بودى كه از تو كسب نور مى شد و كتابهاى آسمانى از طرف خداى با عزت بر تو نازل مى گرديد.
و جبرئيل با آوردن آيات الهى با ما انس داشت، و با رفتنت در تمام خيرها را بستى. شهر من با آن وسعتش بر من تنگ شده و دو سبط تو خوار گشتند كه در اين براى من بلايى است.
اى كاش قبل از رفتن تو مرگ با ما روبرو مى شد هنگامى كه تو از پيش ما رفتى و تلى از خاك مانع از تو شد. ما مبتلا به مصيبت از دست رفتن عزيزى شديم كه هيچ محزونى از مردم چه عرب و چه عجم به رفتن عزيزى مبتلا نشده است.
پس هر اندازه كه در اين دنيا زندگى كنيم و تا زمانى كه چشمهايمان باقى است براى تو با اشكى ريزان گريه مى كنيم.
سپس اين اشعار را درد دل نمود:
تا روزى كه تو زنده بودى حمايت كننده اى داشتم و با آسودگى رفت و آمد مى نمود و تو بال من و ياورم بودى: ولى امروز در برابر فردى ذليل خاضع شده ام و از او فاصله مى گيرم و به دست خود ستمگران را دور مى كنم.
در حالى كه قمرى از روى غصه، شبانه روى شاخه اى گريه مى كند، من در روز روشن بر مصائبم اشك مى ريزيم.