میرزا جواد آقا ملکی مردی از ملکوت

احمد لقمانی

نسخه متنی -صفحه : 140/ 108
نمايش فراداده

ظهر برگشتم. تا وارد شدم، خبر دادند كه حاج ميرزا جواد آقا جوياى احوال شما شده‏اند.

چون از كسالت وى اطلاع داشتم بدون هيچ معطلى و با عجله به خدمتشان رفتم. چون وارد اتاق او شدم، صحنه‏اى ديدم كه حيرتم را بسيار كرد. حاج ميرزا جواد آقا به حمام رفته، خضاب بسته و پاك و مطهر در بستر نشسته بود. به‏طور ظاهر منتظر بود تا اذان ظهر بگويند و نماز بخوانند امّا انتظار ايشان بيش از اين مقدار بود؛ چرا كه در چهره وى لحظه‏شمارى براى «ديدار» و انتظار «لقا» به چشم‏مىخورد.

لحظات اوّليه ديدار فرا رسيد، در بستر شروع به اذان و اقامه كرد. با گفتن هر جمله‏اى، بهجت بيشتر و آرامش افزون‏ترى به سراغش مىآمد. به دنبال آن، دعاى تكبيرات افتتاحيّه را ترنم كرده، دو دست را براى گفتن تكبيرة‏الاحرام بالا مىبرد كه گويى درهاى آسمان براى ورود او گشوده شد. لب‏هايش حركت كرد و دست‏ها به لرزش افتاد و با آخرين كلام اولين ديدار حاصل شد؛ «اللّه اكبر».

مرغ روحش از بدن پاكش به سوى عالم قدس پرواز كرد و همچون گذشته با نماز به معراج رفت. عارف بزرگ روزگار با معراجى فجر آفرين و شادىبخش پلكان ملكوت را طى كرد و به بلنداى جاودانگى رسيد؛ چرا كه آن روز براى او «عيد قربان» بود و هنگام «ديدار»؛ ديدارى كه در پى آن هر روز «نوروز» است و هر زمان وقت شادى و سرور.(1)

(1). كيهان انديشه، ش8، ص76 و 77.