خداوند مىكند و زمانى صحبت از ناتوانى خود كرده، ياد حق را آرامشبخش خويش مىشمرد:
شروع سخن حاج ميرزا جواد آقا با ياد خداوند است: «مولاى من!» درپى آن از بى تحمّلى خويش در برابر عذاب الهى سخن به ميان مىآورد. طلب مغفرت خود را مبتنى بر اين ضعف و ناتوانى دانسته، ادامه مىدهد كه با فكر بسيارى كه در حالات خود كردم بر آن شدم پروردگارم را خالص و مخلص عبادت كنم و دربندِ بندگى او باشم. اما هوسها بر من مسلط شد و مرا در شورهزار خودبينى و غرور گم كرد.
سپس هدايت خويش را از پروردگار خواسته، رحمت و دلسوزى مىطلبد. درماندگى و خوارى خويش را به خاطر مىآورد و از بيمارى دل و غوطهور شدن در زشتىها مىنالد.
در جاى ديگرِ «حديث نفس» ناله سر مىدهد و مىگويد: پروردگارا! تو را به فضل هميشگىات قسم مىدهم مرا در رديف اهل ولايت ثابتقدم بدار و با آنان همراه و محشور ساز! آنگاه از بزرگوارى در كنار سپيدسيرتان شيفته ولايت سخن گفته، پذيرش اعمالش را از پروردگار مىطلبد. او تقاضا مىكند كه پروردگار بزرگ در قيامت نامه عملش را به دست راست وى دهد و برگه جاودانگى در باغهاى بهشت را به دست چپش بسپارد.
ياد خدا طراوت جان و نورانيّت روح به وى بخشيده، پروردگارش را