تتلقّاه الأذهان لا بمشاعرة، و تشهد له المرائي لا بمحاضرة.
و لم تحط به الأوهام، بل تجلّى لها بها، و بها امتنع منها، و إليها حاكمها. (3) ليس بذي كبر امتدّت به النّهايات فكبّرته تجسيما، و لا بذي عظم تناهت به الغايات فعظّمته تجسيدا، بل كبر شأنا، مدّت، و پاينده است نه به ستون، فرا پذيرد او را ذهنها نه به حاصل بودن علم و نه از راه حواسّ خمس، و گواهى دهد مر او را [همه مظاهر و] جاى نظر كردن [امّا] نه به حاضر شدن [او تعالى] در جايگاهى [و نه رأيت او به عيان]، و ندانست و گرد در نيامد به او وهمها، بلكه ظاهر شدن آن [كنه ذات] به [وسيله] عقلها [است]، و به آن [عقلها] باز داشت [و امتناع كرد از احاطه] آن اوهام [به ذات او]، و وا آن اوهام به حاكم بودن [آورد عقلها را]. (3) نيست [او] خداوند بزرگى [در اندازه و مقدار تا] كه كشيده باشد بدو نهايتها، پس بزرگ شمرد او را اوهام به جسم بديد كردن، و نه خداوند بزرگى [در جسم و بدن كه متناهى شده باشد] به او غايات، پس بزرگ شمرد او را [آن غايات] به جسد بديد كردن [آن]، بلكه