هزار گوهر

سیدعطاء اللَّه مجدی‏

نسخه متنی -صفحه : 359/ 216
نمايش فراداده

فصل شانزدهم كلماتى كه با «ك» آغاز مى‏شوند

643 «كفى بالمرء جهلا ان ينكر على النّاس ما يأتي مثله» براى نادانى انسان همين بس، كار بدى را كه بجاى مى‏آورد مانند آنرا بر مردم زشت شمارد


  • چو كارى ز كس ناپسند آيدت، اگر خود كنى پيشه آن كار بد، نباشد ترا بهره‏اى از خرد

  • و ز ان احتمال گزند آيدت، نباشد ترا بهره‏اى از خرد نباشد ترا بهره‏اى از خرد

644 «كفى بالمرء غفلة ان يصرف همّه فيما لا يعنيه» براى بيخبرى انسان همين بس كه همّ خود را صرف چيزى كند كه بكارش نيايد


  • بكارى نباشد چو بهر تو سود، چو اندر پى آن روى جاهلى‏ كفايت كند مر ترا غافلى‏

  • ببار گناهت چو خواهد فزود، كفايت كند مر ترا غافلى‏ كفايت كند مر ترا غافلى‏

645 «كفى بالمرء غواية ان يأمر النّاس بما لا يأتمر به و ينهاهم عمّا لا ينتهى عنه» براى گمراهى انسان همين بس كه مردم را بكارى امر كند كه خود امر بدان را نپذيرد و آنها را باز دارد از چيزى كه خود از آن باز نمى‏ايستد


  • ز كارى چو باشد تو را اجتناب، كنى منع چيزى كه كارت بود، ندانى ضلالت شعارت بود

  • چو بر ديگرى خوانى آنرا صواب، ندانى ضلالت شعارت بود ندانى ضلالت شعارت بود