یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه

محمد تقی جعفری؛ همکاران: حسن حسن زاده آملی، محمد تقی فلسفی، سید علی خامنه‏ای، عباسعلی عمید زنجانی، زین العابدین قربانی

نسخه متنی -صفحه : 332/ 282
نمايش فراداده

يرجون رفقك كى يروا مما لقوة العافية

به اميد دلسوزى و خدمات تو در جستجوى نجات و عافيت هستند

من مصيبات جوع تمسى و تصبح طاويه‏

نجات گرسنگى و بلاهائى كه هر صبح و شام بر آنان مى‏گذرد

من للبطون الجائعات و للجسوم العاريه‏

كيست كه بداد شكم‏هاى گرسنه و بدن‏هاى برهنه برسد

القيت اخبارا اليك من الرعية شافيه.»

اين صداى ملت بود كه من بسوى تو ابلاغ كردم.» جرجى زيدان مى‏نويسد: در آن روزگار ده‏نشينان همينقدر خوش بودند كه مى‏توانستند با كشت و كار زندگى بخور و نميرى داشته باشند گر چه بيشتر آنان در منتهاى بى‏نوائى مى‏زيستند چه بسيار از روستائيان كه در همه دوره زندگى خويش پول زر (دينار) نمى‏ديدند و اما دولتيان در شهرها نشسته و از دسترنج آنان هزاران دينار را بيهوده مى‏بخشيدند. بيچارگى و گدائى روستائى بحدى بود كه اگر اتفاقا دينارى بدستش مى‏رسيد آن را دو سه بار مى‏بوسيد و اگر ده يا بيست دينار مى‏ديد از شدت خوشحالى مى‏مرد و يا ديوانه مى‏شد. مثلا در قرن سوم هجرى «احمد بن طولون» كه مرد با جود و كرمى بود فرمانرواى مصر گشت. او در يك روز سرد زمستانى براى گردش سوار شده بود تا با همراهيان خود از «مقس» به طرف فسطاط برود صيادى ژنده‏پوش را ديد كه تقريبا تمام بدنش عريان و بدون پوشش بود و كودكى با همان بدبختى همراه وى بود و هر دو دامى به دريا افكنده بودند تا شايد ماهى صيد كنند. احمد دلش بحال آن پدر و پسر سوخت و بگماشته خود (نسيم) گفت 20 دينار باين صياد بده نسيم دستور احمد را اجراء كرد احمد بگردش ادامه داد پس از ساعتى مجددا از همان راه بازگشتند با كمال تعجب ديدند صياد مرده و پسرش در كنار جسد او گريان است.

احمد گفت گمانم كسى از سپاهيان يا غلامان ما اين مرد بيچاره را كشته باشد و پولهايش را ربوده باشد با ناراحتى نزديك آمد از پسر پرسيد كه چرا پدرت مرد پسر اشاره به نسيم كرد و گفت اين مرد پدرم را كشت چون من ديدم كه او چيزهائى كف دست پدرم نهاد پدرم آن چيزها را در دست گردانيد و لحظه‏اى به آنها خيره شد و سپس فريادى زده و از دنيا رفت. احمد به نسيم دستور داد او را بازرسى كرد تمام 20 دينار را نزد وى يافت سپس هر چه اصرار كرد كه پسر آن پولها را بردارد او نپذيرفت و مى‏گفت اينها قاتل پدر من بود و مرا هم نيز خواهد كشت. احمد براى جبران اين امر عجيب قاضى و پيرمردان آن قريه (مقس) را حاضر كرد و فرمان داد تا در آنجا براى كودك صياد ملكى به ارزش 500 دينار خريدارى كنند و محصول آن را براى او حفظ كنند و نام‏