حق رسيدهاند، و چون به حق رسيده و بدان پيوستهاند تكاليف شرعى از گردن آنان ساقط است. «7» زيرا خدا مىگويد وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ «8»- و پروردگارت بپرست تا آن يقين به تو برسد» «9» و- به پندار آنان- «يقين» به ايشان رسيده است.
هرگز ... مؤمنان راستين حدود نماز را نگه مىدارند ولى تنها به حدود و ظواهر نماز بدون جوهر آن و ديگر عبادتها نيز پايبند نيستند، پس آنان از يك سو در نماز خود خاشعان و تسليم شدگانند، براى جوهر آن و از سويى ديگر بر نماز خود محافظت و مراقبت دارند و حدود و آداب آن را مراعات مىكنند (براى اطاعت امر و بر روش پيامبر اكرم).
«وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ- و آنان كه بر نمازهاى خود مواظبند.»
[10- 11] چرا انسان ايمان مىآورد؟
براى آن كه مىداند او به بهشتى منتهى مىشود كه پهناى آن همچون پهناى
7- ذكر لطيفهاى براى ايضاح اين گونه استدلال بىمناسبت نيست. «به قلندرى خاكسار گفتند: چرا نماز نمىخوانى؟ گفت: من «يا هو» يى مىكشم كه پدر جدّ نماز است!»- م. 8- الحجر/ 99. 9- در اين باره ذكر دو نكته خالى از فايده نيست: (1) اغلب مفسّران و مترجمان قرآن «يقين» را به لحظه مرگ تفسير و ترجمه كردهاند، پس معنى اين آيه (نود و نه) از سوره الحجر چنين است: «پروردگارت را بپرست تا لحظه مرگت (كه يقين و حتمى است) تو را فرا رسد». (2) اگر «اليقين» را به معنى «علم قطعى» بگيريم ترجمه و معنى آيه چنين است: «پروردگارت را بپرست تا تو را يقين حاصل شود» و كلمه «حتّى تا» با توجه به فعل مضارع «يأتيك» در اينجا تعطيلى است. يعنى «براى اين كه تو را يقين حاصل شود» نه «تا وقتى كه تو را يقين حاصل شود» كه مفهوم آن را بدين گونه تأويل كنند كه: بنا بر اين پس از حصول يقين ديگر پرستش پروردگار نه امر شده و نه لزومى دارد!- م.