تفسیر هدایت

سیدمحمدتقی مدرسی

جلد 10 -صفحه : 391/ 340
نمايش فراداده

نيز از اين داستان مى‏فهميم كه در حيات انسان دو اجل است:

يكى اجل مسمى (زمان مقدر و محتوم) كه مدت آن در نزد خدا محدود و مشخص است و آن عمر طبيعى انسان است.

ديگر، اجل معلق كه انسان آن را به وسيله عمل خود بر خود فرود مى‏آورد.

پس اگر عمل خير باشد، چون صدقه دادن و نيكى كردن مدتش دراز شود و اگر عمل ناپسند باشد مدتش كوتاه شود، مانند قطع رحم.

اما تمدنها ابدى نيستند، زيرا سنت اعلاى الهى به فناى انسان حكم مى‏كند و بر افتادن ملك و سلطه او. اين دولتها ميان مردم دست به دست مى‏گردند و همواره گروهى جانشين گروه ديگر مى‏شوند.

بدين طريق ملاحظه مى‏كنيم كه تمدنها را دوره‏اى معين است و معمولا پس از نمو و شكوفايى دچار بحران و انحطاط مى‏شوند كه مى‏توانيم آن را اجل طبيعى بناميم.

ولى بسيار اتفاق مى‏افتد كه مردم به سبب عصيان و كفرشان اين سنت را به شتاب وامى‏دارند و همين است سبب افول بسيارى از تمدنها در آغاز جوانى آنها.

مثلا آلمان پيش از جنگ جهانى دوم مى‏توانست از حيث صنعت و پيشرفت آقاى همه اروپا شود ولى به سبب ديوانه گريهاى هيتلر و اصول حزب نازى و سياست نژادپرستانه مرگ و نابودى خود را جلو انداخت. آرى اگر خطاهاى سياسى و اجتماعى نازيها نبود عمر حكومتش بسى طولانى‏تر شده بود.

داستان سليمان و پدرش (ع) صورت تمدنى است كه مدت زمانى امتداد يافت. سپس به حالت طبيعى به پايان آمد. در حالى كه قصه سبا كه با سيل عرم نابود شد بيان‏گر يك صورت غير طبيعى در پايان يافتن تمدنهاست. داود و سليمان مثالى والا هستند براى يك تمدن نمونه كه به عمر طبيعى نائل آمد، جوان بود و كم‏كم به پيرى گراييد در حالى كه تمدن سبا در همان ايام جوانى نابود گرديد.