«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ- بگو من از شما مزدى بر اين نمىطلبم،» بلكه آنها را به حق دعوت مىكنم، و اين اعلان شخصيّت پيامبر را منعكس مىسازد كه به صدق او گواهى مىدهد، هم چنان كه التزامى ادبى در برابر مردم به مطالبه نكردن مزد شمرده مىشود. آن گاه بدو امر مىكند كه بارزترين صفات نيكوى خود را بيان كند و گويد:
«وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ- و از آنان نيستم كه به دروغ چيزى بر خود مىبندند.»
و چرا صاحب حق كه حامل پيام و رسالتى براى مردم است كه با سرشت و فطرتشان سازگار است و عقلشان آن را تأييد مىكند، به دروغ چيزى بر خود بندد؟
رسالتى كه تمام سنّتها و قوانين زندگى تأييد مىكند كه رسالت پروردگار جهانيان است. بلى. آن كه نياز به تكلّف و به خود بستن چيزى را دارد همان صاحب باطل است، زيرا چيزى كه مىآورد جز مستثنياتى نيست كه آنچه در زندگى وجود دارد آن را رد مىكند، و نفوس به سرشت خود از پذيرفتنش خوددارى مىورزند، و براى آن كه مردم را بفريبد ناگزير است به تكلّف پردازد و چيزها بر خود ببندد، و به روشهاى پيچ در پيچ متوسّل شود. به عنوان مثال اين وضع، شخص دروغگوست، زيرا او كه مىخواهد از چيزى غير واقعى سخن گويد كه مردم آن را باور نمىكنند، ناچار مىشود سخنش را به آرايشهاى كلام بيارايد، و با سوگندهاى پى در پى تقويت كند، امّا راستگو در سخن خود بسيار واضح و در نفس خود مطمئن و آسوده خاطر است.
زندگى پيامبر گواه هماهنگى او با حقايق با سرشتى پاك، و صراحتى رسا، و بينشى نافذ است، وى امر پروردگارش را به شتاب نمىخواهد، و حكمى را كه خدا بيانى قرآنى بر آن نفرستاده بر خود نمىبندد و جعل نمىكند، و خدا را بر چيزى كه مردم هنوز به سطح ادراكش نرسيدهاند مجبور نمىكند، و حق و تسلّط كسى را از او نمىربايد، و بىتابى نمىكند، و نمىهراسد، و انحصار طلبى نمىورزد، و ظاهرسازى نمىكند، و غلّ و غش به كار نمىبرد، و جز حق آشكار و رأى روشن و واضح را نمىطلبد.