از سقر دوزخ در آخرت ناپسند مىشمارد و آن را به رخ ايشان مىكشد، ولى شكست خوردن آدمى از هواى نفس خويش و پيروى از وسوسههاى شيطانى، و حاضر نبودن آخرت در فكر و ذكر او، از عواملى است كه او را به دورى جستن از يادآوريهاى آشكار كننده وا مىدارد (آيات 49 تا 53).
و بدان سبب كه مقياس سالم براى شناخت حق ايستار مردم نيست، بلكه معرفت او به خود او است، بنا بر اين اعراض و دورى جستن مجرمان از قرآن، از نزديك و دور بدين معنى نيست كه آن باطل است، و هيچ تعييرى در واقعيت آن نمىدهد ... «كلّا هرگز» آن يادآورى و تذكرهاى است، خواه مردم به آن رو كنند يا پشت گردانند، پس هر كه مىخواهد مىتواند از آن پند گيرد و به ياد حق و پروردگار خويش افتد وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ و از لطف و توفيق او بهرهمند شود (آيات 54 تا 56).
[32- 37] رسالت الاهى يك يادآورى براى بشر است، ولى كافران- و مخصوصا مترفان و صاحبان سلطه و استيلا از ايشان- از اعتراف كردن به آن بيم دارند، زيرا كه مايه رسوا شدن ايشان به سبب آن گناه و گمراهى مىشود كه در آن غوطهورند، و به همين سبب است كه معترف نمىشوند آنچه ايشان را از اين اعتراف باز مىدارد، خودپسندى و غرور جاهليت است، به همان گونه كه مجموعهاى از مسئوليتها و تنزلها را بر ايشان تحميل و واجب مىكند، همچون انفاق كردن در راه خدا و فرمانبردارى از رسول (ص) و فرود آمدن از سلطه، و اين همه از چيزهايى است كه نفوس مستكبر و تنگ نظر ايشان طاقت پذيرفتن آن را ندارد ...
پس ناگزير بايد از ايستگاه باطل خود از طريق يادآوريهاى قرآنى بيرون آيند و چون به تدبر پرداختند و اين عقب ماندگى سنگين را اندازه گرفتند، افكار و اندازهگيريهاى ايشان به نتيجههايى نادرست انجاميد، پس چنان گمان كردند كه رسالت «جادوى آموخته» است و چيزى «جز گفتار آدميزادگان» نيست، و حتى