اعجوبه قرن

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

نسخه متنی -صفحه : 109/ 58
نمايش فراداده

فكر كرد منافقين زن و فرزندانش را ربوده‌اند

سيد كمال اردستاني ، برادر همسر شهيد

شهيد اردستاني به سبب اينكه تمام وقتش را در مأموريتهاي مختلف جنگي و اداري مي‌گذراند ، زياد فرصت نمي‌كرد كه به امور منزل و زن و فرزندش بپردازد روزي به منزل ايشان رفتم با ديدن من ، خواهر زاده‌هايم ، دورم حلقه زدندو خواستند تا آنها را به پارك ببرم

شرايط سخت خواهرم و فرزندانش را به خوبي درك مي‌كردم مي‌دانستم كه با هر بار مأموريت رفتن حاج مصطفي چه فشار روحي بر آنها وارد مي‌شود و همواره هاله‌اي از اضطراب و دلهره به سبب رفتن مأموريتهاي پي‌در‌پي پدر بر زندگي‌شان سايه افكنده است لذا از روي دلسوزي به اين خواستة‌آنها جواب مثبت دادم و براي گردش ، آنها را به پارك ملت بردم

در آن زمان ، شهيد اردستاني در مأموريتي به سر مي‌برد كه نه امكان دسترسي به او بود و نه ما فكر مي‌كرديم كه آن روز به منزل بيايد

حاج مصطفي ، ساعتي پس از بيرون رفتن ما به منزل مي‌آيند ، وقتي زن و فرزندانش را درون خانه نمي‌بيند ، از همسايه‌ها سراغ آنها را مي‌گيرد ولي چون ما به هيچ يك از همسايه‌ها هم چيزي نگفته بوديم ، آنها نيز اظهار بي‌اطلاعي مي‌كنند

شهيد اردستاني خيلي مضطرب و نگران به هر جا كه احتمال مي‌داده زن و فرزندش رفته باشند ، سر مي‌زند ؛ ولي اثري از آنها نمي‌يابد نزديكي‌هاي غروب آفتاب بود كه ما از پارك برگشتيم حاج مصطفي خيلي نگران و سراسيمه جلو در ايستاده بود بچه‌ها شادي كنان به طرف پدر آمدند و او را در آغوش كشيدند جلو رفتم و پس از سلام و احوالپرسي گفتم

- حاجي ! رسيدن به خير ، كي آمدي ؟

خنديد و گفت

- چند ساعتي مي‌شه ، شما مرا نصف عمر كرديد ! فكر كردم منافقين بچه‌ها را دزديده‌اند تازه متوجه شدم كه حاج مصطفي در اين چند ساعت چه كشيده است زيرا بارها خود شاهد بودم كه از طريق تلفن ، توسط عوامل مزدور و خودفروختة منافقين ، ايشان را تهديد به مرگ و يا ربودن زن و فرزندانش كرده بودند ؛ تا بلكه او را وادار كنند كه در مأموريتهاي جنگي كوتاه بيايد ولي هر بار با پاسخ كوبنده و دندان شكن حاج مصطفي مواجه شده بودند

آن روز ، حاج مصطفي فكر كرده بود كه منافقين نقشه‌شان را عملي كرده‌اند !