اعجوبه قرن

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

نسخه متنی -صفحه : 109/ 84
نمايش فراداده

بگذار وظيفه‌اش را انجام دهد

اكبر اردستاني ، برادر شهيد

برادرم شهيد اردستاني با اينكه مشغلة زيادي داشت ، ولي هر چند وقت ، يك‌بار به روستاي قاسم‌آباد مي‌آمد و در كارهاي كشاورزي به ما كمك مي‌كرد غروب يكي از روزهاي تابستان با ماشين شخصي ايشان كه رنو 5 بود ، پس از يك روز پر كار و طاقت فرسا عازم پيشوا شديم و از آنجا قصد رفتن به منزل را داشتيم

آن روز من و خواهر زاده‌ام همراه تيمسار بوديم ، همين كه به سه راهي قاسم آباد به پيشوارسيديم ، با اشارة دست جوان بسيجي كه در پست بازرسي گمارده شده بود ، ماشين از حركت باز ايستاد برادرم لباس شخصي به تن داشت و آن بسيجي هيچ يك از ما را نمي‌شناخت

شهيد اردستاني پس از توقف ، از ماشين پياده شد و علي‌رغم اينكه خستگي از چهره‌اش هويدا بود ، سلامي گرم حوالة‌جوان بسيجي كرد و به او خسته نباشيد گفت ما نيز به تبع ايشان از ماشين پياده شديم و نظاره گر بازرسي شديم

جوان بسيجي به دقت همه جاي ماشين را بازرسي كرد و مرتب سؤال مي‌كرد و تيمسار جواب سؤالاتش را متواضعانه مي داد كمي معطل شديم من كه حوصله‌ام سررفته بود ، چند بار خواستم به آن جوان بسيجي بگويم آيا اين شخصي كه داري ماشينش را بازرسي مي‌كني مي‌شناسي ؟ اما زبان را در كام حبس كردم ، مي‌دانستم كه حاج مصطفي راضي نخواهد شد ولي خودم را به برادرم نزديك كردم و گفتم

- داداش ! چرا خودت را معرفي نمي‌كني ؟ خيلي دارد معطل مي‌كند بگو كه چه كاره هستي شايد دست از سرمان بردارد

در پاسخ گفت

-اكبر جان بگذار وظيفه‌اش را انجام بدهد !

بازرسي تمام شدو آن بسيجي پي نبرد كه ايشان تيمسار اردستاني معاونت عمليات نيروي هوايي است كه چنين متواضعانه به امر و نهي او از سر اخلاص گوش مي‌دهد و حتي حاضر نشد كه خود را معرفي كند