نبي اكرمص دربارهات چنين و چنان شنيده بودم، خواستم تو را بشناسم و از عبادات و اعمالت آگاه گردم اكنون متوجه شدم عمل بسياري نداري، نميدانم چه چيز مقام تو را آنقدر بالا برده كه پيامبر گرامي دربارهات سخناني آنچنان گفته است پير مرد پاسخ داد جز آنچه از من ديدي عملي ندارم پسر عمروبن عاص از وي جدا شد و چند قدمي بيشتر نرفته بود كه پير مرد او را صدا زد و گفت اعمال ظاهر من همان بود كه ديدي اما در دلم نسبت به هيچ مسلماني كينه و بدخواهي نيست و هرگز به كسيكه خداوند به او نعمتي عطا فرموده است حسد نبردهام پسر عمروبن عاص گفت همين حسن نيت و خيرخواهي است كه تو را مشمول عنايات و الطاف الهي ساخته و ما نميتوانيم اين چنين پاكدل و دگر دوست باشيم مسكن به قدر مورد نياز
روزي پيامبر اسلامص از گذرگاهي عبور ميكرد، چشمش به قبه و بارگاهي افتاد كه در كنار جاده بود، از همراهان پرسيد اين چيست؟ عرض كردند ساختماني است كه به يكي از انصار تعلق دارد، پس از اندكي تأمل، صاحب آن ساختمان از راه رسيد، و سلام كرد، پيامر صجواب سلام او را نداد رو از او گرداند، و اين كار چند بار تكرار شد مرد انصاري آثار خشم را در چهرة حضرت ديد، موضوع را از ياران پيامبرص پرسيد آنها گفتند پيامبرص آن ساختمان مجلل تو را كه ديد، سئوال كرد مال كيست؟ گفتيم مال فلان كس، از اين رو خشمگين شد مرد انصاري علت ناراحتي پيامبرص را دريافت، و فوراً رفت و آن بارگاه را ويران نمود تا روزي پيامبرص از آنجا عبور كرد و ديگر آن ساختمان را نديد، پرسيد اين ساختمان چه شد؟ همراهان جريان را گفتند، فرمود هر بنائي در روز قيامت وَبال و ماية بازخواست صاحب اوست، مگر آن مقداري كه به آن نيازمند است
پيامبر گرامي اسلامص بجائي ميرفت، شنيد مردي با صداي بلند ميگويد اي محمد، پيامبرص نيز با صداي بلند فرمود چه ميگويي؟! او عرض كرد روز قيامت چه ميشود؟! پيامبرص فرمود براي آن روز چه آماده كردهاي؟! او عرض كرد دوستي خدا و رسولش پيامبر فرمود تو با كسي هستي كه دوستش داري حق بزرگ مادر بر فرزند مردي مادر سالخوردهاش را بدوش گرفته بود، و او را در اطراف كعبه، طواف ميداد، هنگام طواف، با پيامبرص ملاقات كرد، از آن حضرت پرسيد آيا حق مادرم را ادا كردم؟ قال لا ولا بزفرة واحدة پيامبرص فرمود نه حتي يكي نفس او را جبران نكردهاي! سرفرازي امت محمدص
روزي يك نفر مسيحي به حضور پيامبرص رسيد و عرض كرد اسلام را بر من عرضه كن، تا آن را بپذيرم و مسلمان شوم، رسول اكرمص فرمود علت چيست كه به اسلام مايل شدهاي؟ مسيحي عرض كرد ديشب در عالم خواب ديدم كه قيامت برپا شده، و مردم بسيار در زحمت بودند، ناگهان ديدم گروهي سفيد روي و نوراني آمدند مثل سرعت برق، از صراط گذشتند، پرسيدم آيا اينها پيامبران بودند؟ گفتند نه، گفتم آيا اينها از اوصيأ پيامبران بودند؟ گفتند نه، بلكه آنها از امت پيامبرص بودند به آنها علاقمند شدم از اين روز ميل به اسلام پيدا كردهام تا مسلمان شوم و در صف آنها قرار گيرم پيامبرص اسلام را بر او عرضه كرد و او مسلمان شد آن حضرت با جمعي از اصحاب از مدينه بيرون رفتند تا به در غاري رسيدند، صدائي از غار شنيدند كه شخصي با تضرع و التماس ميگويد خدايا مرا از امت مرحومه گردان، يعني از امت محمدص كه آنها را مشمول رحمتت قرار دادهاي گردان رسول اكرمص به يكي از جوانان از اصحابش فرمود برو داخل غار ببين كيست كه اين دعا را ميكند؟! او وارد غار شد، شخصي را ديد كه صورتش را به خاك نهاده و عرض ميكند خدايا مرا از امت محمدص گردان به او سلام كرد، او جواب سلام را داد و پرسيد اي جوان تو كيستي؟ جوان گفت من از اصحاب پيامبر اسلام هستم، او گفت سلام مرا به رسول خداص برسان و بگو برادرت