122- »و منتظر باشيد كه ما [نيز] منتظر خواهيم بود»
123- و نهان آسمانها و زمين از آنِ خداست، و تمام كارها به او بازگردانده مىشود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكّل نماى، و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست
به نام خداوند رحمتگر مهربان
1- الف، لام، راء اين است آيات كتاب روشنگر
2- ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، باشد كه بينديشيد
3- ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بر تو حكايت مىكنيم، و تو قطعاً پيش از آن از بىخبران بودى
4- [ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت «اى پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مىكنند»
5- [يعقوب] گفت «اى پسرك من، خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند، زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است
6- و اين چنين، پروردگارت تو را بر مىگزيند، و از تعبير خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىكند، همان گونه كه قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام كرد در حقيقت، پروردگار تو داناى حكيم است»
7- به راستى در [درگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست
8- هنگامى كه [برادران او] گفتند «يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما - كه جمعى نيرومند هستيم - دوست داشتنىترند قطعاً پدر ما در گمراهى آشكارى است»
9- [يكى گفت] «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شايسته باشيد»
10- گويندهاى از ميان آنان گفت «يوسف را مكشيد اگر كارى مىكنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد، تا برخى از مسافران او را برگيرند»
11- گفتند «اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟
12- فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود»
13- گفت «اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مىكند، و مىترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد»
14- گفتند «اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم، در آن صورت ما قطعاً [مردمى] بىمقدار خواهيم بود»
15- پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند] و به او وحى كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان - در حالى كه نمىدانند - باخبر خواهى كرد
16- و شامگاهان، گريان نزد پدر خود [باز] آمدند
17- گفتند «اى پدر، ما رفتيم مسابقه دهيم، و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم آنگاه گرگ او را خورد، ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمىدارى»
18- و بر پيراهنش خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت «[نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مىكنيد، خدا يارى ده است»
19- و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت «مژده! اين يك پسر است!» و او را چون كالايى پنهان داشتند و خدا به آنچه مىكردند دانا بود