در جريان آسفالت حسين آباد، علي آباد و جوادآباد كه خود پيشاپيش كارگران كار مي كرد و حتي خود كارگرها نيز نمي دانستند كه او شهردار است
يك روز صبح زود به يكي از اين مناطق مي رود و از كارگرها دمپايي و گوني مي خواهد آنها هم فكر ميكنند او كارگري جديد است؛ به او دمپايي و گوني مي دهند و او شروع به كار مي كند از همان آغاز چند تن از كارگران به بهانه هاي واهي از كار شانه خالي مي كردند و وقتي آقا مهدي به حالت نصيحت به آنها مي گويد كه شما در مقابل پولي كه ميگيريد مسؤوليت داريد ، به شدّت پاسخ مي دهند كه مگر تو چكارة مملكتي كه امروز آمدي و در كار ما دخالت مي كني؟ سرت به كار خودت باشد
اوقات به همين منوال سپري مي شود، تا اينكه معاون شهرداري همراه با بازرس براي سركشي به آن منطقه مي آيند و مبهوت و هيجان زده مي بينند كه شهردار، خود، با لباسهاي سياه و كثيف، پيشاپيش كارگران مشغول كار است
سلام و عليك متواضعانة بازرس و معاون شهرداري با شهيد مهدي، كارگران را به خود مي آورد متوجه مي شوند اين شهردار است كه از صبح زود با آنها كار كرده است نگران و ناراحت مي شوند و منتظر برخورد شهيد مهدي مي شوند
آقا مهدي براي تسكين خاطر آنان با يك يك آنها دست مي دهد و صورتشان را مي بوسد، خدا قوت ميگويد و آنجا را ترك مي كند
زماني كه مسؤوليت شهرداري را بر عهده داشت، يك شب به سپاه آمد و پانزده نفر از برادران سپاهي را همراه خود برد و به هر كدام يك جارو داد و خودش نيز با آنها شروع به تميز كردن خيابانها كرد
فروتني و تواضع او موجب شده بود كه محبوب قلوب آشنايان و بيگانگان گردد براي خدا كار مي كرد و از اين رو داشتن مقام در نظر مردم برايش اهميّت نداشت با اين حال به بهترين شكل وظايف خود را انجام مي داد و از ملامت سرزنش كنندگان، واهمهاي به دل راه نمي داد؛ در زمان تصدّي مسؤوليت شهرداري روزي يك نفر به او توهين كرد، ايشان ناديده گرفت، ما هم ايستاده بوديم برادرها مي خواستند جوابش را بدهند؛ ايشان اشاره كرد كاري نداشته باشيد!