در جريان بررسى آراى فيلسوفان پيشرو در نهضت پراگماتيسم به نيچه مى رسيم.
(فرويد و نيچه از مؤثران در انديشه پساتجددند. به اين ترتيب: فرويد معتقد است ما به يك بخش از ساحت روانى خود آگاهى داريم قدما فكر مى كردند هر چه در ساحت آگاهى ماست در ساحت روانى ماست. فرويد نشان داد كه: اتفاقاً ساحت روانى ما گسترده تر از ساحت آگاهى ماست مثال كوه يخ در اقيانوس كه ده درصد آن بيرون آب مى آيد و بقيه در داخل آب پنهان است. درواقع بسيارى از موضع گيريها و گمانهاى (به ظاهر عقايد) ما تحت تأثير روان ناخودآگاه ما صورت مى گيرد. همه استدلالهاى ما دليل تراشى است. اوّل موضع مى گيريم و بعد دليل برايش مى تراشيم.
نيچه گفت:خواست اوليه انسان كسب قدرت است. چيزى كه بر كل بشر حاكم است اراده معطوف به قدرت است. همه خواستهاى ديگر جلوه هاى اراده معطوف به قدرت اند و در اين اراده معطوف به قدرت معرفت هم مى گنجد. آنچه به عنوان گزارشى مطابق با واقع گمانش مى كنيم گزارشى است كه به ما قدرت مى بخشد.اين كه انسانها چه گزاره اى را قبول كنند بر اساس اين است كه چه گزاره اى در جهت قدرت دادن به آنها و چه گزاره اى در جهت تضعيف آنهاست.
انسانها از (انسان جاودانه است) احساس قدرت مى كنند و از (انسان جاودانه نيست) احساس ضعف. همين سخن نيچه را فوكوى فرانسوى دنبال كرد. وجه مشترك همه اين متفكران يك نوع بى اعتمادى نسبت به اين كه ما تصويرهاى مطابق با واقعى از جهان هستى داريم مى باشد ولى هر كدام از اينها اين بى اعتمادى را به صورتى تقويت كرده اند. مجموعه اينها نوعى سوءظن به قوه هاى ادراكى است. يعنى گويى با سوءظن نگاه كردن واقع بينانه تر است. اين سوءظن به صورت گرايش شاخص از دهه 1950 به بعد درآمد. اين جريان مدعى است كه: نمى توان عقل را به صورت يك منبع شناخت كاملاً قابل اعتماد دانست. ويليام جيمز نيز به اين فكر كمك كرد. او سخنرانيى در 1903 در آمريكا كرد به نام (اراده معطوف به باور) و در آن نشان داد كه عقايدى كه ما داريم همه ناشى از استدلال نيست عقايد گاهى ناشى از القاى دو تلقين در كودكى گاه ناشى از آموزشها گاه از بيم و ترس گاه