که تجربه گرا بود و سنخيت ميان علت و معلول را براي هر فاعلي حتي فاعل مختار و خدا هم لازم ميدانست، حق با خود ارسطو در کتاب متافيزيک است که ارسطو در آن کتاب، نامعقول بودن مبدأ واحد را براي جهان، اثبات ميکند و فلسفه ارسطوئي که در کتاب ما بعد الطبيعه ارسطو موجود است از اين تناقض گوئي ها مبرّاء است و از درون کمتر تناقض دارد تا فلسفه ارسطو در کتابهاي شارحان مسيحي و مسلمان فلسفه ارسطوئي، و در کتاب اسفار در حالي که (با اين حلّ فلوطين و نيز حل فيلسوفان مسيحي و مسلمان) اشکال ربط واحد به کثير همچنان باقي است و شارحان ارسطوئي از حل آن عاجزند و پيشرفت علوم جديد و فلسفه جديد و بطلان افلاک نه گانه، همچنان که شرحش گذشت بر مشکله آنها افزوده است.
«اما اگر مبدأ (اصل) مطلوب کنوني ما، جدا از اجسام نيست آن را جز ماده چه چيز ديگري ميتوان فرض کرد؟
اما اين در فعليت (يا بالفعل) وجود ندارد بلکه بالقوه است، پس بيشتر گمان ميرود که صورت و چهره يا هيئت بيشتر از ماده مبدأ باشند؛ (اما صورت و چهره تباهي پذيراند، چنانچه به طور کلي يک جوهر جاويدان مفارق بالذات (يا به خودي خود و جدا از ماده) وجود ندارد. اما اين ياوه است. زيرا چنين مينمايد که يک چنين مبدأ و جوهري وجود دارد و تقريباً از سوي ژرف انديشترين کسان «چيزي باشنده» جستجو ميشود زيرا چگونه ميتواند نظامي باشد بي موجودي جاويدان و جدا و ماندني؟