و معاملات خاص و بعضا سياستي خاص و. ..) که حداقل، به همان «اعتقاد به امر قدسي و عبادات و اخلاقيات» در مواردي خلاصه ميشود نين «تعريف حداقلي» در تمام اديان بزرگ جهان هست و البته اين خلاصه مابه الاشتراک اديان نيست. تنها «چيزي را که عرف آنرا دين مينامد» لااقل بايد داراي اين مقدار حداقل از شريعت باشد. اين بر اساس تعريفي هرمنوتيکي از دين است که از همان اصطلاحات عرفي گرفته شده و تفسير ميشود در اصطلاح آنرا دور هرمنوتيک مينامند.
البته بسياري از نويسندگان «فلسفه دين» همين حداقل از شريعت را بمعني مسماي دين و تفسير کلمه دين و مابه الاشتراک اديان ناميدهاند. حال چه ما اين مقدار از شريعت را حداقل از شرايع دين يا مفهوم مشترک ميان اديان بناميم، بالاخره چنين چيزي، در تعريف دين در نوع کتب «فلسفه دين» که در اين عصر در جامعه تاليف شده، موجود است.
1ـ اما اولين نقد اين است که با اين مقدار حداقل، آيا ميتوان درباره ماهيت دين، قضاوت کرد حتي درباره اديان الهي يهود و مسيحيت و اسلام و بالاخص درباره اخير يعني اسلام که به أدعاي طرفدارانش با کتابي تحريف نشده منسوب به گفته هاي خداوند است و شريعتي است حداکثري که تمام شئون زدگي انساني را حتي نسبت به اقتصاد و سياست را شامل ميشود و هيچ موردي از زندگي انسان نيست مگر آنکه
1 کتاب فلسفه دين در قرن بيستم تاليف تاليا فرّو، ترجمه ي رحمتي، انتشارات سهروردي در تهران، چاپ سال 1382 شمسي هجري، صفحه 52.