ميکند و در فلسفه حقوق هم حقوق طبيعي که همان حقوق عقلي و ذاتي باشد اصول نخستين حقوق است و بدون آن، هيچ قراردادي اعتبار ندارد و عقلاً آزادي انسان بي حدّ و مرز نيست.
و ثانياً اگزيستانسياليسم نيز به معني اعتقاد به بي حد و مرز بودن آزادي نيست و نسبت دادن سارتر اين نامحدود بودن آزادي را به اگزيستانسياليسم، خطا است همچنانکه مارسل نيز به اين نسبت ناروا اگزيستانسياليسم تصريح ميکند و اين گفتار نابجاي سارتر درباره اگزيستانسياليسم موجب گرديد که ديدگاه بسياري نسبت به اگزيستانسياليسم با بي بند و باري، مترادف گردد و گفتار سارتر با وجود چنين حرفي در جاي ديگر به اينکه «اگزيستانسياليسم در ديدگاه ما با بي بند و باري، فرق ميکند باز بجز تناقض گويي چيزي نيست».
«در برابر خود، «ارزش ها» يا دستورهايي که رفتار ما را مشروع کند نخواهيم يافت».(1)
و نيز سارتر در انکار اصول اخلاق عقلي مينويسد:
«در حدود سال 1880 ـ استادان فرانسوي، کوشيدند تا اخلاقي غير مذهبي بنا کنند تقريباً چنين گفتند:
«براي اينکه اخلاقي وجود داشته باشد، براي اينکه جامعه اي منظم داشته باشيم، لازم است که بعضي از ارزش ها به جدّ گرفته شود و وجود آنها، پيش از آنکه
1. اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، تاليف سارتر، ترجمه رحيمي، صفحه 40، 1376، انتشارات نيلوفر، چاپ نهم.