قرادادي که به لازم الوفاء بودن به سايرقرارداد الزام ميکند لزومي نميتواند داشته باشد اگر آنرا عقلي ندانيم چگونه ميتواند چنين قراردادي غير لازم، علت لزوم ساير قرارداد ها باشد و در قراردادهاي لازم الوفاء، شرط است که دو طرف قرارداد بايد عاقل و مختار باشند آيا ممکن است بگوئيم اين شرايط در قراردادي به امضا همه کودکان و ديوانگان و مجبورها رسيده است و آنها به اختيار خود، قرارداد خودشان را از صحت انداخته اند پس بايد بپذيريم که بعضي از شرايط و احکام قرارداد حتماً، عقلي است يعني از حقوق طبيعي است و حقوق طبيعي آنطورکه رواقيان و امثال آنها بيان کرده اند همان حقوق ذاتي هستند که انسان با تامل عقلي در موضوع شان به صحت آن ها، پي ميبرد.
و بعضي ماده گرايان و حس گرايان و تاريخ گرايان که به اين شناختهاي فطري (ماقبل تجربي) و شناختهاي عقلي (نظري مثل استحاله اجتماع نقيض و قانون عليت) و شناختهاي عقلي عملي مثل شناخت عقلي «حقوق طبيعي»، متوجه نشدند يا شناخت علمي را همچون حس گرايان و ماديون، منحصر به شناخت حسي دانستند و انسان را همچون حيوانات به حساب آوردند لذا علاوه بر آنکه در توجيه عدالت و فضائل اخلاقي درمانده شدند حتي در اثبات علمي بودن علوم تجربي و کليت قوانين آنها ماندند و يا در فلسفه عملي همچون فلسفه حقوق و غيره ماندند و متوجه حکم عقل در حقوق طبيعي نشدند و بعضاً مثل ارسطو و نفع گرايان بقول کانت، اخلاق را لجن مال کردند.
اينها همه نتيجه کم فکري و کم توجهي به اموري است که بايد به آنها توجه کافي داشت.