هر دو وابسته به فاعلانديشهاند. عقل در وجود، همچون غرائز، تابع وجود نفساست. در نتيجه اگر نفسي نباشد، يعني اگر فاعل انديشهاي نباشد، نيروي فهمي هم كه عقل باشد، وجود نخواهد داشت؛ همچنانكه اگر فاعل انديشهاي نباشد، نيروي غريزي هم وجود نخواهد داشت. عقل و غرائز، هرگز وجود مستقلي كه جوهر باشد، ندارند. آنها همچون همه نيروهاي بشر (قواي نفس)، وابسته به وجود فاعل انديشهاند. حق با دكارت و جان لاك است كه جوهر را دو عدد دانستهاند. آنها عقل را كه نيروي فهم بشر باشد، وابسته به نفس دانسته و جوهري مستقل نميدانند.
پا را فراتر نهاده و جوهر را به پنج عدد رساندهاند؛ يعني علاوه بر سه نوع جوهر فوق
1ـ جوهر محسوس خارجي
2ـ جوهر انديشنده دروني
3ـ عقل، جوهر چهارم و پنجمي را به آنها اضافه كردهاند كه ماده و صورت باشد. يعني جوهر جسماني را مركب از دو جوهر وابسته به هم ميدانند: يكي مادة المواد يا هيولاي اولي و ديگري صورت جسميت است؛ يعني قابليت داشتن ابعاد سهگانه.
اما آيا «هيولا» و «صورت مطلق جسميت» يك وجود واقعي را تشكيل ميدهند، يا آنكه هر كدام براي خود وجودي دارند. در پاسخ به اين سوال اختلاف كردهاند. بعضي ارسطوئيان گفتهاند: هر دوي آنها يك وجود دارند. آن وجود نيز از ناحيه صورت است. به عبارتي ديگر، فعليت هيولا هم به فعليت صورت است؛ وگرنه «هيولا» كه مادة المواد باشد، قطع نظر از صورتي كه با آن تركيب شود، هيچ فعليت و وجودي از خود ندارد. اين نظر، نزد محققين، مطرود است. جناب آقاي مصباح يزدي هم اين نظر را قبول