علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ندارند كه هيولا را عدمي بدانيم و حق هم با ايشان است.البته بعضي از فلاسفه، ماده و صورت را به مشتق و مبدأ اشتقاق تشبيه كردهاند گفتهاند همانطور كه مبدء اشتقاق را اگر «لابشرط» از حمل، در نظر بگيريم، با موضوعش يكي ميشود، علم همان عالم ميشود، قتل همان قاتل ميشود و قرمزي همان قرمز ميشود، همچنين صورت را اگر لابشرط» از حمل در نظر بگيريم، با موضوعش يكي ميشود. همان فصل ميشود كه بر موضوعش يعني بر جنس، قابل حمل است.پاسخ اينها خيلي روشن است. اين حرف، غلط است؛ زيرا قرمزي عرض است. عرض ماهيةً و وجوداً با جوهر، فرق ميكند. با هر لحاظي كه در نظر بگيريم، باز هم، عرض با جوهر، يكي نميشود. جوهر غير از عرض است؛ چه در ماهيتشان چه در وجودشان و قابل حمل بر يكديگر نيستند.بسياري از علماي اصول، اين نظريه وحدت مشتق و مبدء اشتقاق را رد كردهاند. مراجعه شود به علم اصول فقه حضرت آيه ا... العظمي مرحوم آقاي خوئي. همچنين، ماده و صورت هم با هيچ حملي با هم يكي نميشود، حتي اگر ما، ماده انسان را حيوانيت و صورت آنرا نطق بگيريم؛ به معني عقل يا به معني سخن گفتن كه قدماء فلاسفه به اين معني گرفتهاند. هرگز «من انديشنده»، عقل نيستم؛ بلكه عقل و غريزه هر دو متعلق به من است. از نيروها و متعلقات من است؛ لذا در مواردي كه عقل و غريزه با هم تضاد پيدا كند، مثلاً در رفتاري ظالمانه كه غريزة شهوت مرا به آن ميكشد، عقل مرا از رفتار ظالمانه باز ميدارد؛ يا مثلاً